حلقهٔ ازدواجش انگشتر عقیقی بود
که از مشهـد برایش خریده بودند
دستش که کرد گفت : به این میگن
حلقهی
#وصل دو دنیا و خندید ،
خیلی دوستش داشت ...
موقـع خداحافظـی
تازهِ عروسش نگاهش کرد و گفت :
قولت یادت نره ! منتظـرم بمــان
تا با هـم وارد
#بهشت بشیم !
تیر خورده بود ڪنار قلبش ؛
انگشتر را در دستش فشار داد
و با آرامش چشم هایش را بست ...