در محضر شهدا سردار عشق شهید محمود کاوه🌷 یڪی از بچه‌ها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم.... اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه. ڪم مونده بود سڪته ڪنم؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون می‌آمد. با خودم گفتم: الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه. چون خودم رو بی‌تقصیر می‌دونستم، آماده شدم ڪه اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش رو بدم . دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون! این برخورد از صد تا سیلی برام سخت‌تر بود ! در حالی ڪه دلم می‌سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، همونطور ڪه می‌خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شڪستم، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده! همونطور ڪه خون‌ها رو پاڪ می‌ڪرد، گفت: این جا ڪردستانه، از این خون‌ها باید ریخته بشه، این ڪه چیزی نیست . چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه می‌گفت: بمیر، می‌مردم . 📚 یادگاران خاطرات شهید پاوه 👈 مثل شهدا باشیم 👈 از شهدا درس بیاموزیم 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin