*﷽* ‌ تو بیمارستان بقیه الله ( عج) فاطمه عمل داشت.قرار بود یکی از زانوهایش را تعویض کند و پروتز بگذارد. آسانسور خیلی شلوغ بود. یکی دست گذاشت روی شانه هایم. برگشتم. حاج قاسم بود! با همان لبخند. مصافحه کردیم. گفت : پیر شدی فراهانی!! گفتم : حاجی یک نگاه به خودت بنداز خودتو ندیدی!! گفت :اینجا چیکار می کنی؟ - حاج خانم امروز عمل زانو داره ،اومدم کارهای اداری اش را انجام بدم. -ببین چقدر اذیت کردی بنده خدا رو مریض کردی... آسانسور باز شد و رفتیم داخل. آن روزها تنور درگیری با داعش حسابی گرم شده بود. حدس زدم آمده برای عیادت از مجروحان و بچه‌های نیروی قدس و نیروهای حشدالشعبی. حدسم درست بود. در اتاق عمل که ایستاده بودم ،صدای ناله بی رمقی از اتاق عمل بلند شد. در اتاق عمل که باز شد جوان مجروحی را که حدود ۲۵ سال سن داشت روی برانکارد بیرون آوردن از پا مجروح شده بود عمل جراحی داشت تازه به هوش آمده بود. عربی حرف می‌زد. 🎤 : حمید رضا فراهانی 📚 : حاج قاسم سلام 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin