#روایت_عشق 💌
#زندگی_به_سبک_شهدا
یک روز مادرم به آقای رجائی گفت: محمد جان آخر این چه وضعی است که شما با این لباس های کهنه و قدیمی می گردی؟ یک کت و شلوار بخر که با آن به این طرف و آن طرف بروی.
دائی ام گفت: خواهرجان! این چیزها که مهم نیست، عقل انسان باید کار بکند.
بالاخره با فشار اطرافیان یک کت تکی شکلاتی رنگ خرید و پوشید.
در یکی از نمازهای جمعه که ایشان سخنران قبل ازخطبه ها بود، با آن کت پشت تریبون سخنرانی می کرد تا چشم مادرم به او افتاد، با تعجب مرا صدا زد و گفت: یوسف بدو بیا ببین دائی ات یک دانه کت نو پوشیده است!!
📚: خلاصه ی خوبی ها
#مسئول_انقلابی
#مسئول_مردم_مدار
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin