📌 کار همیشگی اش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا، اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا.
میگفت:" این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس میکنی که این شهدا مرده ان؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری؟ "
بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد.
می گفت: " اینایی که می بینی، همه نوزده، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن "
از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست
#حسرت شهادت رو به دل داره.
شهید
#مصطفی_احمدیروشن
#شهدای_هسته_ای