شب‌های آخر رمضان، سوز دیگری دارد.... مثل روزهای آخر جبهه که جامانده‌های سفر آسمان، سر بر دیوار حسینیه‌ی حاج‌همت می‌گذاشتند و به خاطر بسته شدن در باغ شهادت های‌های می‌گریستند! و نگاه که می‌کنم، می‌بینم من هم از ! جاماندگان از غفران الهی در شب‌های پیشین! خوش به حال بندگان کاردرست خدا که همان شب قدر نوزدهم، آمدند و گرفتند و رفتند! کار ما به درازا کشید! سخت شد! خسارت‌زده‌ای هستم که امید دارم به همین واپسین لیالی! به همین ! آه! سفره دارد جمع می‌شود و دست ما خالی است! خیلی خالی! اگر رمضان برود، دیگر در کدام مسجد و در کدام سحر، ابوحمزه بخوانیم؟! تازه داشتیم مأنوس می‌شدیم با «یا علی یا عظیم»! تازه داشتیم با خوبان شب‌زنده‌دار، رفیق می‌شدیم! کاش به این زودی‌ها تمام نشود این چند شب باقی‌مانده! خدایا! بندگان خوبی برایت نبوده‌ایم ولی بدی هم برایت نبوده‌ایم! اصلا بگو سیاهی‌لشکر عشاق تو!و نه چیزی بیش‌تر! می‌بینی! هنوز رمضان نرفته، غم رفتنش را داریم! غم شب‌هایی که هست اما ! غم شب‌هایی که هست ولی بدون اشک، بدون «اللهم ارزقنا حج بیتک‌الحرام»! خدایا! نزد تو، آبرودارتر از امام عاشورا نیست؛ ببخش گناهان ما را، ! گفت: می‌کشی مرا حسین... پ.ن:متن بالا برشی از متن جناب حسین قدیانی 🌙