🌙 بنده‌ی بی سر و پا دوباره برگشته. به کارهای سال گذشته نگاه می‌کند و از برگشتنش خجالت می‌کشد اما راه دیگری هم ندارد. بعد یاد یک نقطه‌ی امید می‌افتد و به اذن دخول از اهالی احسان و عطاء پناه می‌برد: +أ أدخل یا رسول الله؟ +أ أدخل یا حجه الله؟ درهای رحمت باز می‌شود و نور بخشش، دلش را گرم می‌کند. در نزدیکی‌های رواق زانو می‌زند و عتبه‌ی ماه مبارک را می‌بوسد. خاطرش را دعای سید الساجدین پُر می‌کند و لبش تکان می‌خورَد: ـ السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه چند دقیقه بعد، از پله‌های شعبان پایین می‌آید و با گامهایی خاضعانه به سمت ضریح خدا می‌رود ...