بغضفروخورده ؛
بغضفروخورده ؛
من بهشدت آدمِ ‹کاری از دستم برنمیاد پس بغض میکنم› ای هستم .! 🦦
من بهشدت آدمِ ‹کلی کار ریخته روسرم ولی میگیرم میشینم› ای هستم .!