عباس معروفی، نویسنده و مدیر مجله ادبی توقیف شده «گردون»در نخستین سالهای دهه ۷۰/ماجرای دیدارخود با آقای سید ابراهیم رئیسی را اینگونه نقل می کند:
اطلاع یافتم«حجتالاسلام سید ابراهیم رئیسی دادستان انقلاب، روزهای سه شنبه ملاقات عمومی دارد.مقررشده بود،ساعت شش صبح سه شنبه راهی دادستانی شوم. این سهشنبه رفتنها، چهار بار طول کشید و نوبت به من نرسید،بارپنجم،ساعت ۱۲ توانستم آقای رئیسی را ببینم.
در هر دیدار پنج نفر میتوانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوشتیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما آقای رئیسی قبول نکرد.
وی درادامه می گوید:
نوبت به من که رسید آقای رییسی گفت: بفرمائید! خودم را معرفی کردم، کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت:
«همون عباس معروفی معروف؟»
گفتم:«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بی شاخ و دم که هر روز کیهان مینویسه»
«شما بمونید...نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت:
«خب آقای معروفی، چه میکنید؟»
«رمان مینویسم، کتاب چاپ میکنم، ادیتوری میکنم، هر کار که بشه چون دفترم بازه اما شما انتشار گردون رو توقیف کردین.»
«خب فکر میکنی چرا توقیف شده؟»
«همکاران شما از من میپرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر میکنم؟»
«این سوال من هم هست.»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲ هزار تیراژ داره.»
«چند سالته؟»
«سیوسه.»
«این چیزهایی که درباره شما در روزنامهها مینویسن، من فکر کردم بالای ۶۰ سال رو داری.»
آنوقت در کامپیوتر پروندهام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پروندهات نیست.»
گفتم: «میدونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبودهام.»
به پشتی صندلیاش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد.«یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوش سیماو خوشتیپی است.»
سپس گفت:
«پریشب،قم منزل یکی از علماء بودم.«آقای فاضل میبدی» قسمتی
از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. میخواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی. بهم نداد. دلم میخواد بخونمش.» اتفاقاً نسخهای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز.دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره.» گفت:
«نه این میز،میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید:«باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری.» ۳۰۰ تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب میکنم! چرا این قدر راجع به شما بد مینویسن؟ امکانش هست فوری کلیه گردونها رو به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟» گفتم: «با کمال میل. فردا براتون میارم.» گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و بعد خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون از شماره ۱ تا ۲۰ را به دستش دادم و خداحافظی کردم.حدود یک هفته بعد،پرونده من ازدادستانی انقلاب«عدم صلاحیت» خورد و به دادگستری ارجاع شد. بارأی هیأتمنصفه،گردون در دادگاه تبرئه شد.
در تاریخ ۱۶۷ ساله مطبوعات ایران من نخستین مدیر مجلهای بودم که با حضور هیأت منصفه محاکمه و تبرئه شدم...
#رئیسی
#مشارکت_حداکثری
#انتخابات
@BootShekan
@bazgasht_azn_rah