در طلیعهی تاریخ، در سرزمینی که خورشید سوزان صحرا بر آن بیرحمانه میتابید و بادهای بیابان بر آن میوزید، داستانی عمیق و رازآلود از عشق و ایمان رقم خورد. داستانی که به نظرم، چیزی فراتر از یک روایت تاریخی ساده است؛ بلکه نمادی از سفری معنوی به سوی کمال مطلق و تجربهای از مواجهه با حقیقت است.
ذبح اسماعیل توسط ابراهیم، یک قربانی ساده نیست. این واقعه یک سمبل و نماد از عالیترین مرتبه ایمان و عشق است. در این روایت، ابراهیم به عنوان پیامبری که از عشق الهی سرشار شده است، به مرحلهای از تسلیم و اخلاص دست مییابد که فراتر از فهم معمولی ما انسانهاست. او آماده میشود تا عزیزترین دارایی خود را، فرزندش اسماعیل، در راه خداوند فدا کند.
این آمادگی برای قربانی کردن، نمادی از گذر از نفس و تعلقات دنیوی است. ابراهیم در اینجا به ما میآموزد که برای رسیدن به حقیقت مطلق و اتصال به منبع بیکران عشق الهی، باید از تمامی وابستگیها و دلبستگیهای مادی گذر کنیم. این گذر از نفس و خواستههای شخصی، یک سفر درونی و معنوی است که هر مومنی باید آن را طی کند.
هدف نهایی این واقعه، رسیدن به مرتبهای از وجود است که در آن اراده انسان با اراده الهی یکی میشود. ابراهیم با آماده شدن برای قربانی کردن اسماعیل، به این اتحاد میرسد. او نشان میدهد که ایمان واقعی نه تنها در عبادت ظاهری، بلکه در تسلیم کامل و بیچون و چرای ارادهی خویش به ارادهی خداوند متجلی میشود.
این واقعه به ما یادآوری میکند که عشق الهی، عشقی است که تمامی حدود و قیود دنیوی را میشکند و انسان را به سوی کمال مطلق رهنمون میسازد. ابراهیم و اسماعیل هر دو در این امتحان بزرگ، نمادهایی از این عشق بیپایان و تسلیم بینهایت هستند. این داستان برای من، پیامی عمیق دارد: برای رسیدن به حقیقت مطلق و تجربه عشق الهی، باید از نفس گذشت و اراده خویش را با ارادهی خداوند همسو کرد.
تنها با گذر از خود و فدا کردن خواستههای شخصی در راه عشق الهی، میتوان به معرفت حقیقی و اتصال به منبع بیکران الهی دست یافت. ابراهیم و اسماعیل، هر دو در این راه به ما نشان میدهند که چگونه میتوان از طریق ایمان و عشق به خداوند، به بالاترین مراتب کمال و معرفت دست یافت.
✍ سیامک معظمی گودرزی