واقعا عجب روزگاری شده! من بچه روستا هستم یه خواهر داشتم که سال ۷۷ شوهر کرد روستای بغل دستیمون. برای اولین بار که رفتم خانه خواهرم دیدم یه سگ توی حیاط خوابیده،یه تکه نان براش انداختم و خورد. بعد توی حیاط می چرخیدم و سگ هم کاری با من نداشت، ناگهان شوهر خواهرم رسید و با تعجب گفت چرا این سگ کارت نداره، چون هیچ کس جرأت نداره نزدیکش بشه همه را می گیره. جالب بود حتی وقتی من قصد داشتم به ایستگاه اتوبوس اون روستا برم همیشه می آمد من را بدرقه می کرد و تا اتوبوس حرکت نمی کرد اون از جایش تکان نمی خورد.. می دونی چرا؟؟ چون فقط یه تکه نان بهش داده بودم و به حرمت اون نان و محبتی که بهش کردم همیشه وفادار بود. یا سریال روزی روزگاری. مراد بیگ یه راهزن بود. وهمه را غارت می کرد. توسط اون پیرمرد قلی خان گول خورد و فقط یه لقمه نون و روغن خورد. ولی به حرمت اون نون و نمک قافله را که لخت نکرد هیچ ، ‌حتی امان نامه هم بهشون داد تا حسام بیگ کاریشون نداشته باشه، و وقتی هم که حسام بیگ اون قافله را لخت کرد مراد بیگ خسارت قافله را داد. حالا مملکت ما را ببینید یه عده ای که همشون توی دوران پهلوی و قاجار به همراه اجدادشان غاز چرون هم نبودند ولی به برکت نظام جمهوری اسلامی به نان و نوایی رسیدند و حسابی خودشون و بستگانشون توی این ۴۰ سال یه لقمه که هیچ،به اندازه هزاران سیلو نان و نمک این مملکت ونظام را خوردند و بردند، حالا ساز مخالفت با نظام می زنند و طلبکارانه رفتار می کنند و شده اند مهره غربی ها. حتی اندازه اون سگ و یه راهزن هم شعور و درک فهم و معرفت ندارند.😔😔 @Buh_LOL