💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_117
هرچند ته شکمم هنوز جا برای خوردن بود اما وقتی دیدم شریف عقب کشیده دیگه چیزی از گلوم پایین نرفت و حتی غذای تو دهنمم به سختی قورت دادم،
نگاهم که به ظرفش افتاد آه از نهادم بلند شد،
لعنتی فقط یه ذره خورده بود و خودش هیچی،
با این کم خوردنش گند زده بود به غذا خوردن من،
منی که سیر نشده بودم!
بااین وجود دوتا برگ دستمال کاغذی برداشتم و به صورت ضربه ای دور لبهام و پاک کردم و همزمان صدای شریف و شنیدم:
_دیگه نمیخوری؟
نگاه تیزی بهش انداختم،
دلم میخواست بگم که میخواستم بخورم اما گند زدی به غذا خوردنم ولی این ممکن نبود که لبخندی تحویلش دادم:
_سیرشدم
ابرو بالا انداخت:
_کم اشتها شدی؟
قبلا بیشتر غذا میخوردی!
چشمام گرد شد،
معین شریف حتی حواسش به غذا خوردنمم بود؟
تو این روزها جز به جز کارهاش،
رفتارهاش و حرکاتش باعث تپش های بی امان قلبم میشد و نمیدونستم این چه حال کوفتی ایه،
نمیدونستم چرا مثل قبل فقط به فکر حفظ این کار نبودم و برخورد های شریف انقدر برام مهم شده بود!
طول کشید تا جواب دادم:
_هنوزم زیاد غذا میخورم ولی الان شما...
حسابی قاطی کرده بودم که داشتم همه چیز و میگفتم،
داشتم میگفتم چون کنار کشیده نمیتونم غذام و بخورم که به خودم اومدم و زبون به دهن گرفتم،
ابروهای شریف همون بالا مونده بود که لبخندی زدم:
_شما گفتید قراره موقع ناهار خوردن باهم حرف بزنیم،
اما هنوز چیزی نگفتید!
منتظر دیدن عکس العملش بودم،