💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_148
بلند بلند نفس میکشید اما خبری از نگهداشتن ماشین نبود که تکرار کردم:
_نگهدارید میخوام پیاده شم
این بار علاوه بر نفس های پرسر و صدا محکم سر چرخوند سمتم اما تا خواست چیزی بگه صدای فریادش بلند شد و دستپاچه ماشین و کنار جاده نگهداشت و دستش و پشت گردنش گذاشت!
هنوز نمیدونستم چه خبره و دلمم نمیخواست ازش بپرسم چشه بااین وجود وقتی دیدم مثل مار داره به خودش میپیچه نیم نگاه سردی بهش انداختم و لب زدم:
_چیزی شده؟
حتی تو این وضعیتم پررو بود که باز صداش و انداخت تو سرش:
_چیزی نشده؟
رگ گردنم گرفته!
حتی جنبه احوالپرسی هم نداشت که با تن صدای بالا جوابم و داده بود که سری به نشونه تایید تکون دادم:
_خیلی خب،
پس من میرم شماهم هروقت گردنتون صاف شد تشریف ببرید به قرار کاریتون برسید!
دیگه خبری از سر و صداش نبود و با چشمای از حدقه بیرون زده داشت نگاهم میکرد که شالم و رو سرم مرتب کردم و دست بردم سمت دستگیره در،
حالا که فهمیده بود قصدم جدیِ و دارم میرم دوباره زبون باز کرد،
این بار صداش هم بلند نبود:
_واقعا...
واقعا میخوای بری؟
سر چرخوندم سمتش:
_نه پس میخوام وایسم تا شما نظر لطفتون و نسبت به من و خانوادم ابراز کنید!