°•♡‌کافه‌عشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_419 زل زد تو چشمام : _چه غلط کرده باشی چه نه، تو
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 دستام و تند تند تو موهام کشیدم: _من چیزی بیشتر از اون عکسش و به جانا نشون دادی یادم نیست و‌نمیتونم حرفهات و‌باور کنم تو داری دروغ میگی! با کمی مکث جواب داد: _اگه یادت نیست اگه فکر میکنی دروغ میگم از سعید و بقیه بچه هایی که تو اون مهمونی بودن بپرس اونا حتما همه چیو بهت میگن! کلافه بودم... کلافه بودم از گذشته ای که چیزی ازش به یاد نداشتم،از گذشته ای که اینجوری گندش دراومده بود: _ تو به جانا گفتی تموم اون مدتی که باهم بودیم باهم رابطه داشتیم و‌حالا داری میگی فقط اون یه بار بوده،من باورت ندارم، تو‌همه این کارهارو کردی که گند بزنی به زندگی من! پلکی زد: _دروغی بهت نگفتم،نه به تو‌ و‌نه به اون دختره و اگه هم گند زدم به زندگیت بزار به پای تلافی ،توهم دوسال پیش گند زدی به من و بعد هم ولم کردی منم امشب همین کار و باهات کردم،منم امشب کاری کردم که اون دختر که انگار بدجوری هم دلت و برده ولت کنه،اینجوری حتما حال من و میفهمی! سوار ماشینش شدم و تو صورتش داد زدم: _اگه دوسال پیش من مست بودم و همچین غلطی کردم تو چرا جلوم و نگرفتی؟ تو چرا گذاشتی به این روز بیوفتیم؟ من که هیچوقت همچین کاری نکرده بودم حتی وقتی 8سال باهم اونور دانشجو بودیم هم همچین کاری نکرده بودم...