💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 _واست هدیه گرفتم، فکر میکردم خوشحال میشی! روی مبل نشست و جواب داد: _مرسی که برام هدیه گرفتی مرسی که به فکر خوشحال کردنم بودی! لحنش هنوز پر از نیش و کنایه بود... وسایل هارو روی میز عسلی گذاشتم و کنارش نشستم: _خوبی؟ سر چرخوند به سمتم: _خوبم! میگفت اما خوب نبود، خوب نبود که پای چشم های دریا رنگش گود افتاده بود، خوب نبود که بخاطر دیدنم حتی شونه ای به موهاش نزده بود و با موهای نه چندان مرتب و لباس های نه چندان خوب نشسته بود کنارم و انگار دیگه اهمیتی نمیداد، اهمیتی نمیداد که بخاطر من به خودش برسه یا اینکار و نکنه! تا خواستم چیزی بگم ادامه داد: _واسم کارت دعوت آوردی؟ با تعجب که نگاهش کردم گوشیش و تو دستش گرفت: _رویا بهم دوتا پیام داده،یکیش مال صبحه یکیش هم مال نیم ساعت پیش! دستی تو صورتم کشیدم: