💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_492
_واست هدیه گرفتم،
فکر میکردم خوشحال میشی!
روی مبل نشست و جواب داد:
_مرسی که برام هدیه گرفتی
مرسی که به فکر خوشحال کردنم بودی!
لحنش هنوز پر از نیش و کنایه بود...
وسایل هارو روی میز عسلی گذاشتم و کنارش نشستم:
_خوبی؟
سر چرخوند به سمتم:
_خوبم!
میگفت اما خوب نبود،
خوب نبود که پای چشم های دریا رنگش گود افتاده بود،
خوب نبود که بخاطر دیدنم حتی شونه ای به موهاش نزده بود و با موهای نه چندان مرتب و لباس های نه چندان خوب نشسته بود کنارم و انگار دیگه اهمیتی نمیداد،
اهمیتی نمیداد که بخاطر من به خودش برسه یا اینکار و نکنه!
تا خواستم چیزی بگم ادامه داد:
_واسم کارت دعوت آوردی؟
با تعجب که نگاهش کردم گوشیش و تو دستش گرفت:
_رویا بهم دوتا پیام داده،یکیش مال صبحه یکیش هم مال نیم ساعت پیش!
دستی تو صورتم کشیدم: