💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 هنوز جمله اش و هضم نکرده بودم، نمیدونستم چرا زنگ زده و‌داره همچین حرفی میزنه که حرفهاش و از سر گرفت: _معین چند وقتی بود که پیگیر کارهای طلاقتون بود و به گفته وکیل خانوادگیمون امروز فرداست که حکم طلاق صادر بشه، خواستم بهت بگم که … که معین طلاقت داده دخترجون! نفسم تو سینه حبس شد، نمیدونستم بیدارم یا دارم یه کابوس بی پایان میبینم که ادامه داد: _البته معادل مهریت به حساب بانکیت تو ایران واریز شده... یخ زدم... خون تو رگهام یخ بست و مهناز خانم هنوز داشت دلم و‌ میسوزوند: _ اون پنج درصد سهام شرکت روهم میتونی به خود من بفروشی و بری پی زندگیت! حس میکردم راه نفس کشیدنم بسته شده، چی داشت میگفت؟ از چی داشت حرف میزد؟ از طلاق؟ مگه الکی بود؟ مگه شوخی بود؟ مگه معین میتونست؟