°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_95 _ به من چه كه بچتم كشيده به خودت و فضوله عزيزم! خنديد و چندثان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 لبام و براش غنچه كردم و گفتم: _جون تو که نیشگون آرومی از بازوم گرفت: _كوفت،جمعش كن اين ادا هات و فقط عماد جونت دوست داره نه من،فقط من و ياد شتر ميندازي! با تاسف براش سری تكون دارم: _حيف كه ني ني داري...وگرنه سرت و گوش تا گوش بريده بودم ضعيفه! بلند شد و با خنده سمت آشپز خونه رفت و گفت: _كم چرت و پرت بگو،بيا يكم ميوه بخور تا زنگ بزنم غذا بیارن از روی مبل بلند شدم تا برم پیشش که گوشیم زنگ خورد و با دیدن شماره عماد گل از گلم شکفت و گفتم: _صدات درنیاد آوا، عماد داره زنگ میزنه و بعد تماس رو وصل كردم و با سكوت گوشام رو تيز کردم، صداي نفس كشيدنش به گوشم ميخورد: _لالي؟! دستام و جلوي دهنم گرفتم كه صداي خندم و نشنوه: _آره واقعا مثل اينكه لالي! آوا با چشم هاي گشاد شده از اين قيافه و حركت هاي من تو آشپزخونه كپ كرده بود و عماد هم داشت همينجور پشت سر هم فحش ميداد که گوشي و از خودم كمي دور كردم و با اشاره به آوا گفتم كه بياد پيشم آوا هم بعد كلي گيج بازي بالاخره منظورم و فهمید و اومد كنارم،آروم تو گوشش گفتم: _تو جواب بده سلام و احوال پرسي اينا! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼