🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_98
_ منم خوبم قربونت برم
و بعد راه افتادم سمت اتاق مهیار که عماد گفت:
_ لابد الانم شوهر خواهرت داره صدام و میشنوه؟
نشستم روی تخت مهیار و با خنده گفتم:
_نه آوا پیشم بود نمیخواستم از ابراز علاقت آگاهی پیدا کنه
پوفی کشید:
_رفتی اونجا چیکار؟
دراز کشیدم روی تخت:
_باید دلیل داشته باشم واسه دو روز اومدن به خونه خواهرم؟
با لحن تندی جواب داد:
_ 2روز؟!اونوقت شوهرشم خونست؟چه دلیلی داره که بمونی؟
خندیدم:
_ اوهوع،آقا چه غیرتی تشریف دارن،شوهرش رفته ماموریت بخاطر همین اومدم عزیزم!
حالا انگار یه نفس راحت کشید که صداش آروم شد:
_ خیلی خب،فقط یاد بگیر هرجا که تشریف میبری از من یه اجازه بگیری!
آروم خندیدم:
_ امر دیگه ای باشه؟!
بی مکث جواب داد:
_نیست،فقط خواستم حالت و بپرسم
با حالت مسخره ای گفتم:
_ حال من خوب است اما با تو بهتر میشود
خنده اش گرفت:
_یعنی میگی پاشم بیام اونجا؟!
میخواستم تعارفی بزنم اما وقتی یادم افتاد غذایی درست نکردیم و دروغمون لو میره گفتم:
_ هوا خیلی خوبه فکر کنم بریم بیرون بهتر باشه
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼