سناریو جنایی~🩸🔪
به نام خدا
راوی داستان: Entj
سلام، اشتباه بزرگی بود؛ هیچوقت نباید مجبورش میکردم. زندگیم نابود شد. واقعا توقعشو نداشتم که اینجور بشه اخه واقعا کی فکرشو میکرد که اینجور بشه. حتی توصیفشم کار سختیه (Fi فعال میشود)
بزارین یکم بریم قبل تر، خیلی سال بود که intp و intj سر یه قضیه مزخرف قدیمی باهم مشکل داشتن. نمیدونم چی بگم دوتا ادم سرتق که هیچکدومشون کوتاه نمیومدن، هیچکدوم ادمای کینه ای هم نبودن ولی این میزان از لجبازیشون نوبر بود. شایدم چیزای بیشتری بینشون بود که من نمیدونم. منطقیم هست که خیلی چیزارو مخفی کنن.
خلاصه که سر یه پروژه پژوهشی خیلی باهاشون سر و کله زدم که کدورت هارو کنار بزارن و سر این پروژه بیان باهم همکاری کنیم. کار سختی بود ولی اخرش قبول کردن. در حین پروژه به طور خیلی عجیبی که جزو برناممونم نبود intp به طور تصادفی به متودی دست پیدا کرد که از طریق اون پس از دو نسل جمعیت جهان در هر نسل ۲۵ درصد کاهش پیدا میکرد. یه چیزی مثل اینکه امید ریاضی تولید مثل هر فرد بالغ ۷۵ درصد باشه. این دستاورد میتونست بخاطر کنترل جمعیت طبیعت رو نجات بده هرچند معایبی هم داشته باشه. البته با توجه به مسائل امنیتی نمیتونم این روند رو کامل بهتون توضیح بدم، ولی خب انقدام این متود ساده نبود، به این نتیجه رسیدیم که از جمع ما سه نفر باید دونفرمون تا یک سال و نیم اینده مرده باشن تا این متود جواب بده و نفر سوم کارو پیش ببره. با اینکه هدف پروژه چیز دیگه ای بود ولی این دستاورد باعث شده بود که هر سه تامون دلمون بخواد که بتونیم یه جوری بدون این هزینه هنگفت این رو اجرایی کنیم. و البته کسی هم نباید بفهمه درباره این موضوع.
چند روز بعدش وقتی که intp داشت تلاش میکرد پروژه رو پیش ببره و ذهنشو از دستاورد جدیدش دور کنه. در همین حین دستگاهی که داشت باهاش آزمایش انجام میداد یه تارش پاره شد. Intp بعد از کمی فحاشی، از intj که ریزش مو داشت خواست دست لای موهاش کنه تا یکی از موهاش رو بده بهش و موقتا بدونه کارو پیش ببره تا بعد. در همون حین در حالی که داشت با دست چپش پیچ وسیله رو باز میکرد با دست راستش مو رو گرفت تا وسیله رو تعمیر کنه. با اینکه دست راست بود خیلی مسلط بود. به طرز عجیبی intj هم موافقت کرد خیلی خوشحال بودم که داره رابطشون بهتر میشه.
حدود سه چهار ماهی هم intp تلاش کرده بود که راه حل جایگزین برای اون دستاوردش پیدا کنه ولی نتونست. بعد از سه چهار ماه زخم قدیمی intp جلوی اساتید دانشگاه وقتی داشت با intj یه کنفرانسی رو ارایه میداد سر باز کرد و بعد از مشاجره لفظیای که داشتن intj بود که intp رو تهدید میکرد. هرچقد تلاش میکردم جلوی intp رو بگیرم که بحثو تموم کنه موفق نشدم.
گذشت و گذشت تا اینکه یه دوشنبه روزی اومد. تقریبا ۴۸ ساعت بود خبری از intp نبود. گوشیش هم خاموش بود و جواب نمیداد. خیلی نگرانش بودم واقعا نمیدونستم باید چه کار کنم. گزارش اعلام مفقودیتشو به پلیس دادم.
حدود یه هفته بعد از آگاهی بهم زنگ زدن که یه پلیس که estp باشه به طور اتفاقی جسد intp رو پیدا کرده. آب سردی بود که پلیس رو سرم ریخت. آدرسو که گرفتم یه خونه متروکه ای در نزدیکی جنگل بود. بعد از برف و بارونای عجیب و غریب امسال همه مسیر تا خود خونه گِل بود.
حس عجیبی بود. رابطه بینمون پس از سالها قرار بود به این خونه ختم شه. من و اون کس دیگری رو نداشتیم! بعد از دیدن intp که روز زمین بود فقط برگشتم تا کسی اشکامو نبینه
گزارش پلیس که اومد دلیل مرگ رو قتل به ضرب گلوله زده بود.
در هر صورت طبق گزارش پلیس، دست های intp از پشت بسته بوده و اثر گلوله هم روی چندجای خونه وجود داشته گلوله از به سمت چپ سر اصابت کرده بوده.
همچنین اسلحه پیدا نشده روی درهم هیچ اثر انگشتی نبوده. برف و بارون هم هرگونه ردپایی رو خارج از خونه از بین برده بود
مثل اینکه قاتل واقعا حرفه ای بوده.
شک دوم وقتی بهم وارد شد که طبق گزارش پلیس چند روز بعد از حادثه مشخص شد کهدر بین گره های طنابی که دستای intp رو باهاش بسته شده بوده یه تار مو پیدا شده که طبق گزارش آزمایشگاه برای intj بوده.
واقعا باورم نمیشد که پافشاری من این بلا رو سرمون اورده باشه. البته خواهرزادم، enfp(که تقریبا سه چهارسال ازم کوچکتره) میگفت که intj یکم خوشحال بوده سر ختم.
در هر صورت تهدید که intj کرده بود و تمامی مدارک ثابت میکرد که کار intj بوده باشه
حتی گوشی intp هم تو ماشین intj پیدا شد.
خیلی عجیب بود. به کمتر از قصاص راضی نبودم هرچقدم خواهرزادم،enfp اصرار میکرد و میگفت که بخاطر اون intj رو ببخشم راضی نشدم. میگفت با intj حرف زده و بیشتر از این نمیتونه مطمئن باشه که intj بیگناهه