میرسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد
با جهاز شتران کوه احد برپا شد
و از آن آینه با آینه بالا میرفت
دست در دست خودش یک تنه بالا میرفت
گفت این بار به پایان سفر میگویم
بارها گفتهام و بار دیگر میگویم
مصرع ناقص من کاش که کامل میشد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل میشد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که میخواهم نیست
کعبه افتاده افتاده به پایت سرمست
پیرهن چاک و غزل خوان و سراهی در دست
مثل ما ماه پیامبر به خودت ماه بگو
اشهد ان علی ولی الله بگو
کعبه بر سینه خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه شیراز کم آورد نوشت،
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟!
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه؟!
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم؟!
یا به بوییت ز لحد رقص کن کنان برخیزم
به ولای تو اگر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم(:
#برقعی_لطیفیان_حافظ
.