🌸 دختــران چــادری 🌸
📖داستانک های #از_خانه_تا_خط_مقدم❣ 🇮🇷 کرونا را شکست می دهیم. 😍 @chadorane
💎 بسم الله الرحمن الرحیم 💎 ~•قسمت اول•~ دور میزی که تمام برگه های پژوهش هایم، خلاصه نویسی هایم روی آن پخش شده اند می دوم دنبالشان یک چشمم به بچه هاست یک چشمم به آشپزخانه ای ست که انگار بمب در آن انداخته اند، از صبح چندمین بازی است که اختراع کردم برای سرگرم کردنشان. می خندند و می دوند و فکر میکنم که شام چه بپزم، کلافه به برگه هایم نگاه می کنم، سرعتم را که به عمد اهسته کرده بودم بیشتر می کنم و می گیرمشان. جیغ می کشند دوباره دوباره. _نه دیگه الان موقع قصه است.کتاب داستانی برمی دارم، شروع می کنم به خواندن. _ماماان، بابا امشبم نمیاد؟ سوال پرتکرار این هفت روز.می خندم... _فکر نمی کنم _ماماااان پس کی میادبابا ،مامان اش را می کشد که جواب قطعی بشنود. _میاد زودِزود ،یه کم دیگه صبر کنیم با همدیگه بابا رفته... هم صدا با من ادامه می دهند: _به جنگ یه هیولا که بعضی ادمارو مریض کرده. دست هایشان را عجیب غریب در هوا تکان می دند که مثلا هیولا شده اند. چندین قصه را خوانده ام که چشم هایشان روی هم افتاد. آرام از کنارشان می روم سراغ گوشی... پیام ام را جواب نداده، پیام قبلی اش را برای بار چندم می خوانم که کمی از احوالاتش گفته و احوال بیماری که خوب شد و با سلام و صلوات به خانه فرستادند، از شنیدن پشت سر هم دعاهای خیر گفته و خواسته که با بچه ها موقع نماز بنشینیم سرسجاده و باهم حمد بخوانیم برای بیماران. ما را به خدای همیشه مهربان سپرده و با اندکی صبر سحر نزدیک است پیام را تمام کرده. چشمانم را میبندم و ایت الکرسی می خوانم برای خودش و همکارانش روی برگه ی تقویم رومیزی ام مینویسم: هُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ. دست به زانو می گذارم و بلند می شوم که اسباب بازی های هرکدام یکجایشان را جمع کنم. 💚 چادر یک سبک زندگی است... @chadorane 🆔 @Clad_girls