⭕️خدا کریمه... بچه خمیره⭕️ تاجری بود که هرچه زن می گرفت بچه دار نمی شد و زنها را به زور طلاق می داد. تا اینکه دختری را عقد کرد. این دختر مادری داشت آتشپاره و خیلی زرنگ. بعد از چندی تاجر به مسافرت رفت بعد از آن مادر دختر قدری خمیر درست کرد و روی دخترش گذاشت و رویش پوست کشید و به دختر گفت:« تاجر که از مسافرت آمد به او بگو من بچه دار هستم.»😳‼️ زمانی که دختر گفت من باردارم بعد چند ماه زمان فرا رسید ناگهان...😳👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194