بسم الله النور شب، از نیمه گذشته. نیمه شبی دیگر، همچون سایر شب‌های اعصار سیاهی و قرون تاریکی... گاهی فکر می‌کنم این‌که می‌گویند دنیا زندان مؤمن است، دقیق یعنی چه؟ یعنی آسمان، راه رهایی است؟ من اصلاً نمی‌دانم آسمان کجاست! این‌که می‌گویند فلانی مُرد و به آسمان پر کشید یعنی چه؟ آسمان‌خراش‌های شهر من، آسمان را از من گرفته‌اند و من در بدترین دوران تاریخ، در سیاه‌ترین و ظلمانی‌ترین لحظات بشری می‌جویم و می‌جویم، شاید که بیابم... بیش از همه خویشتن خویش را! اصلاً روح در جولان شیطانی آخرالزمان، چقدر سربار جسم است! چه قدر می‌پوید و می‌جوید و نمی‌رسد... من گمشده‌ام... گمشده‌ای در شب، که با ناامیدی، برای آمدن خورشید، خیال پردازی می‌کند! ما گم شده‌ایم! در گوشه‌ای از این دنیا، بی آنکه راه بدانیم، بر این سکهء گرد زمین می‌رویم و می‌رویم... براستی چه سری در شب نهفته است که گاه و بی‌گاه، سرخی خون، آن را روشنی می‌دهد؟ آیا این خاصیت شب است یا ویژگی خون؟ دیری نخواهد پایید که طلوع رخ دهد... می‌گویند در بین‌الطلوعینیم، اما برای ما که به تاریکی خو کرده‌ایم، برای ما که هر چه جلوتر می‌رویم، ظلمات است که بیشتر می‌شود، خورشید قرن‌هاست که فراموش شده! ما نمی‌دانیم خورشید چگونه است و چطور طلوع خواهد کرد... ما بسان شکست‌خوردگان گمشده در شب، راه می رویم، چون همین قدر می‌دانیم که اگر از حرکت باز ایستیم، خواهیم مُرد! ما به امید خورشیدی که ندیده‌ایم، راه می‌رویم، تا شاید به مطلع‌الشمس برسیم... اما سیاهی شب، ما را هر لحظه ناامیدتر می‌کند! . . . . . . . . هان؟ داشتم چه می‌گفتم؟ من رهرو هستم یا به بیراهه می‌روم؟ نمی‌دانم! اصلاً چه فرقی می‌کند! این‌جا چراغی و راهی نیست، وقتی سر به سر تاریکی است... و من باز، گاهی به آسمان نگاه می‌کنم، تا شاید راه پروازی بیابم؛ شاید از زمین، به آن بالا راهی باشد؛ افسوس که هیچ نمی‌بینم! افسوس که عمر به بیهودگی گذشت و باز هم گذر زمان، ما را در این بیهودگی‌های سیاه بیشتر غرق خواهد کرد... افسوس که راهی نیست... و من هنوز به خونی می‌اندیشم که سیاهی شب را روشن می‌کند... ای کاش، راهی به آسمان بود، تا مطلع‌الشمس زودتر پدیدار شود! 🆔@CoronaDeception 🌐لینک پیوستن به کانال: https://eitaa.com/joinchat/93192196Cac05c503bc