شعر شعر پسر شهید فخری‌زاده در فراق پدر کوهی کنار کوه، چه سنگین به خون نشست کوهی که هیچ گاه به ذلت کمر نبست آری شهید زیست به طوفان صد بلا عمری چه‌ها ندید ز دشمن، زِ آشنا از آن گلوله‌ها که به جان تو کاشتند گویی توان جنگ مقابل نداشتند تو محسنی و خون علی در رگت روان زین رو سکوت کرده‌ای و زیستی نهان یک عکس ساده، این همه غوغا عجیب نیست گمنام در زمین که به عالم غریب نیست وقتی برای خلق خدا کار می‌کنی در بطن فتنه گرمی بازار می‌کنی بعد تویی که فخر زمین ای شهید علم تنها نه من که بار یتیمی کشید علم حاشا به ما که سرو برومند می‌دهیم حالا هویزه نه، ز دماوند می‌دهیم ای باغبان بگو که شهیدی دگر رسید از باغ انقلاب گلی شعله‌ور رسید اما نه آن گلی که دوباره بکاری‌اش از او بجای مانده فقط یادگاری‌اش ما عشق را به حادثه پیوند می‌دهیم ما خون تازه‌ای به دماوند می‌دهیم… ╭┅──===──┅╮  🌷@deldadeghann ╰┅──===──┅╯