❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 💫انگار جانی دوباره در کالبد خسته‌ی آن‌ها دمیده شد. همه از جا بلند شدند و پشت سر فرمانده که لبخند رضایت بر لب داشت به سوی قله روانه شدند. □ در پایان دوره، تقدیرنامه گرفت و یکی از کسانی شد که بالاترین امتیاز را آورد. سپس به همراه مهدی و عقیله یک عکس یادگاری انداخت. سمت راست و عقیله سمت چپ مهدی ایستاد. وقتی از آن سه عکس انداختند خندید و گفت: 🌱از قدیم گفته‌اند که سمت راستی‌ها همیشه پیروزند! عقیله با اصرار فراوان رفت سمت راست مهدی ایستاد و یک عکس دیگر انداختند! □ جوشی با خستگی گفت: 🌿 جان حالا این دفعه را بعد از غروب خانه برو. من کلی کار دارم و کمکی ندارم. گفت: 🌱 نه خواهر جوشی من که گفتم باید قبل از غروب خانه باشم. _آخر چرا؟ _خب این قولی است که من به خود داده‌ام. اگر من به قول خود وفا نکنم دیگر نمی‌توانم به دیگران قول داده و وفادار باشم. مؤلف: پایان فصل دوم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷