💠 حکایت: قدر خود را بدانيم. 🔸 سخنران معروفی در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ 🔹 دست همه حاضران بالا رفت. 🔸 سخنران گفت بسیار خوب. من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می‌خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه‌های متعجب حاضران، اسکناس را مچاله کرد و باز پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز دست‌های حاضرین بالا رفت. 🔹 این بار مرد اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگدمال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید خوب حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ باز دست همه بالا رفت. 🔸 سخنران گفت: دوستان! با این بلاهایی که من سر اسکناس آوردم از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید. و ادامه داد در زندگیِ واقعی هم همین طور است. ما در بسیاری موارد با تصمیماتی که می‌گیریم یا با مشکلاتی که روبه‌رو می‌شویم؛ خم می‌شویم، مچاله می‌شویم، خاک‌آلود می‌شویم و احساس می‌کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم. ولی این‌گونه نیست و صرف‌نظر از اینکه چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی‌دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم پر ارزشی هستیم. در آغوش خدا باشید 🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹 @Dar_Aghoosh_KHODA