هدایت شده از شهر پشم میقان 💠
یک روز که از خواب بیدار شدم احساس کردم مفصل‌های بدنم انگار می‌خواد قفل کنه اصلاً نمی‌تونستم درست راه برم یا بشینم خیلی ترسیده بودم با خودم گفتم درست میشه حتماً شب خوب نخوابیدم یک روز صبر کردم ولی درست نشد رفتم دکتر ، مطب خیلی شلوغ بود دکتر اصلاً درست حسابی منو معاینه نکرد یک برگه آماده دستم داد و گفت طبق این برگه عمل کنید و با خانم منشی هم صحبت کنید رفتم داروها رو گرفتم و چند روزی مصرف کردم بازم خوب نشدم احساس می‌کردم وضعیتم داره بدتر میشه دوباره رفتم پیش دکتر ، گفت باید عمل کنیم دنیا رو سرم خراب شد من که اصلاً تو کل عمرم 10 بار دکتر نرفته بودم حالا باید عمل می‌شدم خیلی ناراحت بودم چند روزی با این درد داشتم سر می‌کردم که یک روز وقتی رفتم دکتر تا وقت عمل بگیرم دوست قدیمی خودم را در خیابان دیدم با اصرار و خواهش منو برد خونه خودش جریانم رو بهش گفتم یک چایی خوردیم و دیدم داره میگه بیا بریم اون یکی اتاق گفتم اونجا مگه چه خبره گفت بیا خودت می‌بینی رفتم دیدم یک کرسی قدیمی قرار داده گفت بیا بشین کرسی برای انواع امراض این کرسی دواست و من نشستم زیر کرسی .......