سلام استاد جان می دانستم سرتان خیلی شلوغ است می دانستم وضعیت روحی شما خیلی بدتر از من است خیلی سعی کردم چیزی برایتان ارسال نکنم ولی آنقدر حالم بد بود که شب از خدا می خواستم دستش را روی سرم بگذارد تا کمی سرم آرام شود یا روی قلبم تا اینقدر نزند کمی آرام بگیرد اما نتوانستم آرام شوم حالم شبیه حضرت رقیه س حضرت سکینه س که عمود خیمه حضرت ابوالفضل ع را پایین آوردند یک حس از دست دادن پشت و پناه پدر که عمو رفت پدر تنهاست و دشمن به جان پدر دیگر رحم نمی کند استاد جان برایم اسیری خودم مهم نیست ولی از دست دادن پدر را نمی توانم تحمل کنم به خرابه نمی رسم در قتلگاه جان می دهم استاد جان صحبت شما را شنیدم ولی باز آرام نشدم دلم می خواهد کسی مرا از خواب بیدار کند و ببینم هنوز سردار سلیمانی زنده است هنوز سید حسن نصراله زنده است واساعیل هنیه زنده است و......