💠 سرکار خانم فرزانه شفیعی از خود گریخت، بعد در این جاده پا گذاشت چیزی به غیر من شد و من را رها گذاشت وقتی که راه پیش خودش را حسین دید بر شانه کوله ی سفر کربلا گذاشت در سر نداشت غیر رسیدن به کوی دوست ... حُبُ الحُسین یَجمَعُنا را، بنا گذاشت هر استکان چای که نوشید در مسیر بر کهنه زخم های دلِ او دوا گذاشت هر تاولی شکفت به انگشت های پاش بوی بهار داشت، قدم در کجا گذاشت؟ مرد عرب به فارسیِ سخت لب گشود: که زائر حسین، قدم، چشم ما گذاشت برگشت و بندِ کفش خودش را دم حرم مثل دلش گره زد و یک گوشه جا گذاشت