🔆رضا به رضاى خدا 🌱حضرت عيسى عليه السّلام كه بيانگردى از كارهاى معمولى او بود، روزى تنها در بيابان عبور مى كرد، باران شديدى باريد، و او را غافلگير كرد، او به هر طرف مى دويد و مى نگريست ، پناگاه نمى ديد كه به آنجا برود، در اين جست و گريز، ناگهان چشمش به شخصى افتاد كه در مكانى مشغول نماز بود، به سوى او روان شد، وقتى به او رسيد، آنجا را محل امنى يافت . 🌱پس از آنكه آن شخص از نماز فارغ شد، عيسى (ع ) بعد از احوالپرسى ، به او فرمود: بيا با هم دعا كنيم تا باران بايستد. 🌱آن شخص گفت : اى مرد! چگونه دعا كنيم ، با اينكه چهل سال است در اينجا به عبادت مشغولم ، تا خدا توبه من را قبول كند، ولى هنوز معلوم نيست كه توبه ام قبول شده باشد، زيرا از خدا خواسته ام ، نشانه قبولى توبه ام اين باشد كه پيامبرى كه پيامبرانش را به اينجا بفرستد. 🌱عيسى (ع ) به او فرمود: من عيسى پيغمبرم (بنابراين معلوم مى شود كه توبه تو قبول شده است ). 🌱سپس عيسى (ع ) به او فرمود: تو چه گناه كرده اى ؟ 🌱او گفت : روزى تابستان ، بيرون آمدم ، هوا بسيار گرم بود، گفتم : عجب روز گرمى است (كه يك نوع شكايت به خدا است ). 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾