👌تاثیر شیر بد1️⃣ 🔆قضيه نمرود باز هم شاهد اين مدعا قصه نمرود است . خطاب به عزرائيل رسيد: 🌴از وقتى كه قبض ارواح را در دست تو قرار دادم آيا تاكنون دلت با حال كسى سوخته ؟ عرض كرد: پروردگار من بر تمام بندگانت رقت مى كنم ولى بنده و مامورم . 🌴خطاب رسيد: بر چه كسى در اين مدت دلت بيشتر سوخت ؟ عرض كرد: امر فرمودى وقتى كه كشتى را در دريا غرق كنم و اهل آنرا تماما قبض روح نمايم ، مگر زنى را كه تازه زاييده بود و طفلش را در بغل داشت و بر تخته پاره اى برآمده و به آن چسبيده بود و امواج دريا او را به اطراف مى انداخت . در آن هنگام ، امر فرمودى مادر آن طفل را قبض روح كنم و آن طفل بدون مادر، بى شير بالاى آن تخته پاره ماند. در آن وقت بسيار رقت كردم به حال آن طفل . 🌴خطاب رسيد: آيا مى دانى ما با آن طفل چه معامله كرديم ؟ امر فرموديم تا موج دريا او را افكند در جزيره خوش آب و هوايى . به باد فرمان داديم كه خاك و خاشاك بر بدنش نريزد. ابر را امر نموديم تا بر او باران نبارد و خورشيد را دستور داديم كه حرارت خود را از بدن او باز دارد. پلنگى تازه زاييده بود در آن بيشه ، مامور ساختيم تا همه روزه قبل از شير دادن به بچه خود مى رفت و پاها را فراخ مى گذاشت به طورى كه پستانش به دهان آن طفل مى رسيد و از شير آن به قدرى مى خورد كه او را كافى بود. 🌴 به اين ترتيب پلنگ او را شير مى داد تا استخوانش قوى و محكم شد و گوشت كامل بر بدنش روييده شد تا وقتى كه به راه افتاد. در ميان آن جزيره گردش مى كرد تا روزيكه كشتى از كنار آن جزيره ، عبور مى كرد. چشم اهل كشتى بر او افتاد او را داخل كشتى كردند و همراه خود بردند. 🌴اى عزرائيل ! رفته رفته كار آن طفل را به جايى رسانيدم كه بر اريكه سلطنت تكيه زد. و چون كارش بالا گرفت ، با من آغاز منازعت و ستيزه كرد و اظهار عداوت نمود. تا چون خليل من فرمود: خداى من خداى آسمانها و زمين هاست . 🌴 نمرود گفت : من خداوندم بايد به آسمان بروم و خداى او را به قتل برسانم . پس دستور داد تا صندوقى ساختند و چهار كركس را گرسنه نگاه داشتند. آن گاه آنها را به چهار طرف صندوق از طرف پايين بستند و از زبر آن از چهار جانب گوشت آويختند و خود با تير و كمان در درون صندوق قرار گرفت . 🌴و كركس ها به هواى خوردن گوشتها به طرف آسمان پرواز كردند و به حدى بالا رفتند كه زمين در نظر نمرود به اندازه سپرى مى نمود. آنگاه تيرى بر كمان نهاده و به جانب آسمان پرتاب كرد. پس به جبرئيل فرمان داديم كه ماهى از بحر مكفوف گرفته ، در مقابل تيرش نگاه دارد. جبرئيل عرض كرد: خداوندا نمرود به زعم خود به جنگ آمده ، و با او اين گونه تلطف مى فرمايى ؟ 🌴 خطاب آمد: اى جبرئيل ! هر چه باشد نمرود بنده منست و به اميدى آمده ، او را مايوس نخواهم كرد. ✾📚 @Dastan 📚✾