7.62M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
😔 🔹بشار مکاری می‌گوید: ⚫️ در کوفه خدمت امام علیه‌السلام مشرف شدم حضرت مشغول خوردن خرما بودند، فرمودند: 👈 بشار بنشین با ما خرما بخور! عرضه داشتم: ☑️ فدایت شوم در راه که می‌آمدم صحنه‌ای را دیدم که سخت غمگین شدم و نمی‌توانم از ناراحتی چیزی بخورم. ⚫️ امام فرمودند: چه دیدی بشار؟ 👌 گفتم: داشتم می‌آمدم دیدم یکی از مأمورین زنی را می‌زنند و کشان کشان به زندان می‌برند هر قدر استغاثه نمود،کسی بدادش نرسید. ▫️ امام فرمودند: مگر آن زن چه کرده بود؟ ▪️ عرض کردم: مردم می‌گفتند آن زن پایش لغزید و بر زمین خورد و در آن حال گفت: 👌 لعن الله ظالمیک یا فاطمه 🔳 تا امام این‌ را شنیدند، ناله‌ای سردادند و شروع به گریه کردند، طوری‌ که دستمال و محاسن شریفشان تر شد؛ سپس فرمودند: 👈بشار! برخیز به مسجد سهله برویم و برای نجات آن زن دعا کنیم و کسی را بفرست دربار سلطان تا خبری بیاورد؛ 👌پس وارد مسجد شدیم، حضرت نماز خواندند و برای آزادی زن دعا کردند، سر از سجده برداشتند و فرمودند: برویم که آن‌ زن را آزاد کردند. 📚بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۳۸۰. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•