🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌼🍃گویند : عالمی روزی در کوچه دید دو کودک بر "سر یک گردو " با هم دعوا میکنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب " کور " کرد.
🌼🍃یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس "چشم در آوردن ،" گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
🌼🍃اون عالم رفت گردو را برداشت و شکست و دید ، "گردو از مغز تهی است."
🌼🍃گریه کرد ...
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
🌼🍃گفت: از " نادانی و حس کودکانه ،" سر گردویی دعوا میکردند که "پوچ بود و مغزی هم نداشت.!
🌼🍃 دنیا نیز چنین است ، مانند گردویی است بدون مغز !!
🌼🍃 بر سر آن می جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم ، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم ...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂