♥️⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
تا خــــ♥️ــــدا فاصـــ🔥ــله ای نیست📖
👈
#قسمت_سی_و_هفتم
بهش نگاه کردم گفتم هستم گفت مگه میشه؟ گفتم حالا که شده بهم نگاه کرد گوشیش رو گذاشت تو جیبش رفت بیرون وقتی برگشت برام وسایل و غذا آورده بود دکتر اومد گفت باید بستری بشه گفتم نه نمیخوام میرم نمیتونم بمونم...
اصرار کرد ولی قبول نکردم گفت با مسئولیت خودت میری بیرون گفتم باشه رفتیم بیرون تو ماشین با خودم گفتم پول رو ازش نمیگیرم خرج بیمارستان کرده و برام غذا آورده ولی چیزی تو جیبم نبود...
گفتم همینجا پیاده میشم گفت کجا میری نمیشه باهات کار دارم رفتیم دم در خونهشون گفتم نمیام تو من میرم پیاده شدم کمی رفتم...
گفت پولت رو ندادم کجا میری گفتم حلالت باشه برام غذا و پول بیمارستان دادی نمیخوام اومد دنبالم گفت بخدا نمیزارم بری دستم رو گرفت بزور گفت باید بیایی تو خونه نمیخواستم برم پاهام خیلی درد داشت به زور منو برد تو خونه ؛ رفتیم داخل خونه گفت بشین راحت باش کسی نمیاد پیشمون بچه ها طبقه بالا هستن گفت پاشو برو یه دوش بگیر گفتم نمیخواد گفت چقدر تعارفی هستی رفتم تو حمام پیرهنم خونی بود شستمش گفتم خدایا حالا چی بپوشم رفتم بیرون برام لباس آورده بود سفره رو کنار بخاری پهن کرده بود ؛ گفت لباسهارو بپوش بیا بشین بیا جلو غذات رو بخور داشتم آب میشدم از خجالت....
گفت چرا خجالت میکشی؟ من میرم بالا تو غذا بخور رفت منم خیلی گشنهام بود و خوردم بعدش اومد سفره رو برد بالا ازش تشکر کردم گفتم من میرم ممنون به خاطر همه چیز گفت بشین بابا کارت دارم...
گفت میخوای کار کنی؟ گفتم چه کاری؟
بهت وسایل میدم ببر بفروش آگه فروختی پولشو برام بیار.. گفتم اگر حلال باشه از خدامه گفت حلاله گفتم من چیزی ندارم ضمانت پیشت بزارم گفت تو ضمانت خودت رو گذاشتی گفتم چی؟ گفت ولش کن از فراد میریم انبار همه چیز رو در اختیارت میزارم ؛ گفتم چرا بهم اعتماد میکنی؟گفت به تو اعتماد ندارم به ایمانت اعتماد میکنم واگه بهم خیانت کنی و پولم رو بالا بکشی دنبالت نمیام هیچ وقت ولی در قیامت پیش خود خدا اونجا حقمو ازت میگیرم...
هزارتا فکر آمد تو ذهنم خدایا چیکار کنم گفتم ممنون از لطفت ولی نه نمیتونم... گفت چرا ؟ گفتم اگر فردا تو این راه وسایلا رو ازم گرفتن چی اگر ماشین تصادف کرد و بار نابود شد چی؟ گفت اینار و از شرط کارت بر میدارم...گفتم باشه ولی باید یه کاغذ بنویسیم گفت نمیخواد گفتم نه باید بنویسیم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم.
گفتم داداش خیلی اذیت شدی
گفت چیزی نیست حالا تو از مادر برام بگو راستی برای مادر کادو گرفتم در آورد گفت این مال مادرم این مال توپلی این مال خواهر بزرگم اینم مال تو...
گفتم پس پدر چی؟ گفت پدری ندارم برام مُرده گفتم خدا نکنه این چه حرفیه...
گفت اون روز که شناسنامه رو پاره کردو به صورتم پرت کرد برام مُرد دیگه پدری ندارم... خندید گفت حالا کادوت رو باز کن ببینم خوشت میاد.. بازش کردم یه چادر مشکی بود گفت پاشو بنداز ببینم بهت میاد...
بلند شدم انداختم به خودم یه دختر و پسر یه گوشه نشسته بودن دختر گفت اینو ببین از الان عشق زندگیش رو پیر کرد عین پیرزن ها...
برادرم بلند شد گفت آهای این خواهرمه خواهری که هیچ وقت عزت برادرش رو زیرپا نذاشته.... بیاد با یه گرگ صفت مثل تو خلوت کنه؟ پسره بلند شد گفت به من میگی ؟ برادرم گفت بشین بخدا جلو دوست دخترت طوری میزنمت مثل سگ واق واق کنی آمد جلو.......
#برای_قربه_الی_الله_صلوات
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺