کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🎭 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📚همراه همیشگی در شادی و غم🎭 پارت: بیستم ب قلم : راضیه صالحی فیروز مژگان گفت: (مهسا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🎭 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📚همراه همیشگی در شادی و غم🎭 پارت : بیست و یکم ب قلم: راضیه صالحی فیروز _باشه عزیزم ب جان تو از این ب بعد کاری بدون اجازه ات انجام نمیدهم بازهم میگویم شرمنده ام + ای بابا دوباره گفت،این چه حرفیه ک میزنی. دیگر نمیخواهم این حرف را بشنوم. لطفا بیا سعی کنیم فراموشش کنیم. حالا ک همه چیز ب خوبی و خوشی تمام شده ، دیگر دنباله اش را نگیریم. _باشه ،بیا بریم پایین .الان یک کم دیرتر برویم اسممان میرود داخل دفتر انضباطی! + برویم😊 ➖➖➖➖➖➖ اخر هفته_روز پنجشنبه_ ساعت دو🕑 تا چهار🕓 بعد از ظهر ، مراسم چهلم پدر خانم رفیعی در حسینیه ارامستان برگزار میشد. ساعت🕒،مهسا ب همراه مادرش رفتند مراسم چهلم و بعد هم سرخاک پدربزرگش. شنبه.... مهسا رفت مدرسه. تازه بعد از گرفتن کارنامه ها،حرفهای جدید شروع شده بود. یک سری جماعت بیکار و عده ای از دانش اموزان کلاس ک با مهسا ب ظاهر صمیمی بودند؛ پشت سر او و البته خانم رفیعی حرف هایی میزدند.🤔 این حرفها ازاین قرار بود ک این عده معتقد بودندنمره درس دینی مهسا داخل کارنامه واقعی نبوده و نمره ی بیستی ۲۰✅ک گرفته، ب دلیل اشنایی او با خانم رفیعی و شرکت در مراسم ختم پدر ایشان بوده است. مهسا از این حرف ها بی خبر بودتا اینکه دو سه بار وقتی ناگهانی ب کلاس وارد شده و یا یهویی در حیاط مدرسه ب جمعی ملحق شد؛ این صحبت ها را شنید. برای مهسا این حرف ها خیلی گران تمام میشد.چون این عده چشم و گوششان را روی حقیقت اینکه مهسا اکثر اوقات داوطلبی در پرسش شرکت میکرد بسته بودند. اوچیزی نگفت و نقطه ضعف نشان نداد. روز یکشنبه وقتی خانم رفیعی داشت وارد میشد، توسط مهسا درجریان این حرف ها قرار گرفت. مهسا از دبیرش پرسید: (خانم ؛ ب نظر شما درباره این مسئله چه عکس العملی نشان بدهم ؟) +عزیزم فقط سکوت. _خب....🤔میخواید شما با بچه ها حرف بزنید؟ +عزیزم من از درس خوان بودن تو و کار خودم خاطر جمع و مطمئن هستم ؛پس نیازی نیست اعصاب خودمان را خرد کنیم،هان؟ بگذار انها هرچی میخواهند بگویند .اگر بازهم گفتند بگو اره....دست خانم رفیعی دردنکند ک انقدر ارفاق میکند، حساسیت هم نشان نده. _باشه حتما.بفرمایید داخل کلاس. خانم معلم یا بهتر بگویم بهترین دوست و راهنمای مهسا رفت داخل کلاس و جلسه آن روز هم تمام شد. ➖➖➖➖➖➖ هفته اینده روز سه شنبه مدرسه برنامه داشت.اخر هفته مژگان ب دبیرعزیزش گفت: (خانم جونم....حالا ک من و مهسا شماره تان را داریم ،امکانش هست ارتباط صمیمی ای داشته باشیم؟) .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🎭