کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆❤️ 📕❤️📕❤️📕❤️📕❤️ 📚دلــ❤️ــداده 📝مذهبی _عاشقانه_پلیسی 🍂قسمت ۹۹ و ۱۰۰ چند دقیقه بعد همه با هم
سرمو انداختم پایین وگفتم: -میشه چند لحظه باهم حرف بزنیم رمـانکـده مـذهـبـی: -در چه مورد؟ کنترل رو برداشتم و تلویزیون روخاموش کردم -عرض میکنم خدمتتون کمی خودمو جمع و جور کردم و نفس عمیقی کشیدم -مامان، برام میری خواستگاری؟ سرمو گرفتم بالا و باچشمای پرتعجب مامان روبه روشدم -خواستگاری؟! -بله دیگه -جل‌الخالق، تو و خاستگاری؟ -مامان مگه من چمه -چیزیت نیس، فقط تعجب کردم بعد چشماشو ریزکرد و لبخند مرموزی زد و پرسید: -حالا اون دختر خوشبخت کیه؟میشناسمش؟ -مامان خودتونو به اون راه نزنید میدونید منظورم کیه خندیدوگفت: -نکنه ازش نظرشو هم پرسیدی؟ -امروز باهاش حرف زدم -خب خداروشکر یهو صدای سارا اومد سارا: -کی قراره بریم خاستگاری مائده جون؟ سر برگردوندم و دیدم سارا دست به کمر کنار در ایستاده -علیک سلام -سلام بر داداش داماااادم -ببینم مگه تو نگفتی امروز تاساعت شیش دانشگاهی؟ مامان: -باایلیا کلاس آخری رو پیچوندن سارا: عههههه، مامااااان -پیچوندین؟ سارا؟! -خب حالا کی میریم خاستگاری؟ مامان: امشب باپدرتون حرف میزنم یه قرار تعیین میکنیم میریم . . . 💞دیشب رفتیم خواستگاری، همراه بابابزرگ و عزیز. وقتی بابابزرگ صیغه رو خوند و انگشتر نشون رو دست مائده کردن از خوشحالی نزدیک بود بال دربیارم، امروز هم رفتیم آزمایشگاه. حالا که دارم دقت میکنم میبینم چقدر مائده شده. اصلا این مائده کجا و اون مائده‌ی دوسال پیش کجا. از تمام حرکات و رفتارهاش و میریزه. الان دیگه دلم میخواد واسه این مائده رو بدم، دوست داشتنش که چیزی نیست. جواب آزمایش که مثبت شد یه جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم خونمون، زن‌عمو خونمون بود. رو کردم سمت مائده و گفتم: -میگم مائده خانم موافقی یکم نگرانی بهشون وارد کنیم؟ -منظورت چیه؟ -یخورده بترسونیمشون -ببخشید اینو میگم مگه دیوانه ایم؟ تک خنده ای زدم وگفتم: -نه، ولی میخوام واکنششونو ببینم -اووومممم، چشم هرچی شما بگی -یکمم به قلبم رحم کن خب خندیدمو مائده با شرم سرش انداخت پایین. از ماشین که پیاده شدیم گفتم: -سعی کن چهره‌ت رو ناراحت نشون بدی -ولی خندم میگیره دوتایی آروم زدیم زیرخنده، وارد هال که شدیم با مامان و زن عمو روبه رو شدیم مامان: -چیشد؟ مثبته نه؟ قیافمو ناراحت کردم و سرمو انداختم پایین، مائده هم همینکارو کرد زن‌عمو: -وا شما دوتا چتون شده؟ مائده: -جواب آزمایش... منفیه مامان:-یعنی چی منفیه مطمئنید؟ -بله مامان، منفیه مامان و زن‌عمو با نگرانی به هم نگاه کردن مامان: -آخه شمادوتا چرا اینقدر بدشانسین زن عمو: -ناراحت نباشین دوباره میرید آزمایش میدین شاید اشتباهی شده دیگه نتونستیم جلوی خودمونو بگیریم زدیم زیرخنده زن عمو: -خدا مرگم بده، این دوتا چرا اینجوری شدن؟ مامان: -شمادوتا چتونه؟ مائده با ذوق گفت: -جواب مثبتههه قهقهه خنده‌م به هوا رفت ¤¤سه دقیقه بعد: ¤¤ -غلط کردمممم مامان: -جرعت داری سرجات وایسا امیرعلی وایسا بینم صدای خنده های مائده و زن عمو بلند شد، کنار یکی از درختای حیاط ایستادم و چندتا نفس عمیق کشیدم با ناراحتی گفتم: -مامان اخم نکن شوخی بود بخدا مامان: -این شوخی بود؟ مائده بی‌طاقت گفت: -زن‌عمو تقصیر من شد. واقعا ببخشید خواستیم شوخی کنیم مامان چیزی نگفت.. بعد راه کج کرد و همراه زن عمو برگشت تو خونه، روکردم سمت مائده وگفتم: -مگه قرار نشد صادق باشیم و دروغ نگیم -دروغ که نگفتم. شما بخاطر من این نظر رو دادی پس تقصیر منه.... گونه‌هاش سرخ شد -خب اصلا راستش دلم نیومد شما رو ناراحت ببینم باعشق نگاهش کردم و اروم گفتم: -مگه نگفتم به فکر قلبم باش؟ لبخند محجوبی زد. جعبه شیرینی رو از ماشین برداشتم و باهم برگشتیم تو خونه ¤¤روز عقد....¤¤ ❤️مائده نگاهی به خودم تو آینه انداختم و جیغ خفیفی کشیدم و بعد محکم زدم تو سر سارا -مائدههههه، گفتم اینقدر نزن تو سرممم -این چیه سارا چرا اینقدر منو شبیه میمون کردی -مگه چشههه -گفتم آرایش ملایم باشه ملاااااایمممم خندیدوگفت: -خب ملایمه دیگه با حرص گفتم: -بنظرت این ملایمههه؟؟؟ -خیلی خب بشین الان برات درستش میکنم بلاخره یک ساعت بعد سارا موفق شد آرایشمو ملایم تر کنه سارا: -الان چطور شد؟ -خوبه. ممنون -آخخیییش در بازشد و مامان اومد تواتاق مامان: -شمادوتا کارتون تموم نشد؟ -چرا مامان تموم شد مامان: -الهی قربونت برم عزیزم ماه شدی -خدانکنه مامان جون. میگم مامان مشخص نیست الان ارایشم؟ مامان:- -نه فداتشم خیلی ملیح شده دست ارایشگرت درد نکنه همه خندیدیم. همراه سارا و مامان از اتاق رفتیم بیرون و تو پذیرایی منتظر بقیه نشستیم. نیم ساعت بعد امیرعلی همراه عمو و زن عمو، بابابزرگ و عزیز رسیدن خونمون. سوار ماشین شدیم و..... سوار ماشین شدیم و سمت محضر راه افتادیم.