📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد اول (سری اول)
✍ قسمت ۴۹ و ۵۰
رفتم نشستم سر لب تاپ.
بچه هامون یه فیلم ۳دیقه ای فرستاده بودند. فیلم از متِی والوک بود.
وقتی افضلی مسئول امور بین الملل با تیم خودش توی فرانسه ارتباط گرفت گفت برید فالن جا، تیم مورد نظر توی فرانسه رفت شرکت مورد نظر و با سوژه که همون متی والوک بود باهاش ارتباط گرفتند و فیلمش و محرمانه فرستادند.
بلند شدم .
یه تیپ رسمی با کروات زدم. اومدم توی پارکینگ خونه یه ماشین از قبل برام تدارک دیده بودند و سوارش شدم
و رفتم به مکانی که میگفتند متِی والوک اونجاست.
یه جایی پارک کردم.
کیفم و برداشتم و رفتم سمت شرکت. شبیه این مدیرا قدم میزدم و یه دستم توی جیب بود.
خودم خندم میگرفت.
تو دلم گفتم
"خدایا من و چه به این سوسول بازیای رسمی. من گرگ بیابونم. کت شلوار توی پاریس کجا و لباس های یک دست مشکی برای نفوذ در داعشی ها در سوریه و چند روز زندگی در فاضلاب کجا. کیف الان کجا و کوله پر از مهمات و تجهیزات در لبنان کجا. خدایا بخیر کن خودت این همه
تناقضات مارو"
همینطور که قُرقُر میکردم با خودم رسیدم دم در شرکت.
وارد شرکت شدم.
دیدم یاابالفضل. چقدر اینجا همه افتضاحن.
یاد جمله امام خامنه ای افتادم که به این مضمون فرموده بودند؛؛
_ مسئولین ما
#درخارج_ازکشور به خاطر مسائل فرهنگی اونجا عبادتشون و ارتباط با خدا و مسائل
#مستحبی رو بیشتر کنند.
توی دلم ذکر گفتم.
استغفار کردم رفتم جلوی میز منشی.به زبان فرانسوی گفتم:
Salut. Excusez-moi, M. Matthew Valvk suis venu?
_سلام. ببخشید آقای متِی والوک تشریف دارند؟
گفت:
Son travail avec ce que vous avez. Qui êtes-vous?
_شما با ایشون چی کار دارید . کی هستید؟
گفتم: _کامران هستم. ایرانی هستم و ساکن پاریس. درمورد پروژه های علمی که میخوان توی ایران انجام بدن خواستم باهاشون صحبت کنم. دانشجوی مهندسی سخت افزار هستم.
Je suis Kamran. Je suis Iranien vivant à Paris. Les projets scientifiques en Iran font, je veux parler avec eux. Je suis un étudiant d'ingénierie du matériel.
گفت: _چند لحظه تشریف داشته باشید. بفرمایید بنشینید تا صداتون کنم.
Quelques instants sont venus. J'assis à votre voix.
نشستم و گفتم اِی توی روحت.
دیدم صدای دونفر میاد که ایرانی دارند حرف میزنن.
بلند شدم برم سمت اون صدا دیدم منشی میگه:
Où? Asseyez.
_کجا؟ بفرمایید بنشینید!
گفتم: _میخوام تابلوهای نقاشی توی سالن رو ببینم
Je veux voir les peintures dans cette salle.
گفت: _خواهش میکنم بفرمایید.
Vous êtes les bienvenus ici.
آروم آروم سمت اون صدا رفتم. دیدم دوتا جوون هستند. روی دکمه کتم یه دوربین خیلی خیلی ریز نصب بود.
دست کردم توی جیبم یه کنترل ریز بود و اون وفشار دادم همونطور که به سمتشون میرفتم فیلم میگرفت.
منم الکی خودم و مشغول تابلوها کردم.
بعد از چنددیقه منشی گفت:
_آقای کامران بفرمایید توی اتاق.
از اینجا به بعد دیگه صحبتهای متی والوک رو به فرانسوی نمینویسم و مختصر ترجمه رو مینویسم.
رفتم داخل دیدم خودشه.
رفتم دست دادم و نشستم و بعد از چند دیقه شروع کردیم به صحبت کردن.
گفتم _دانشجوی فالن رشته هستم.سایت شمارو یکی از دوستانم معرفی کرد ایرانی ساکن فرانسه هستم. دوست دارم به کشورم خدمت کنم و برگردم اونجا. البته میدونم شما این پروژه رو ظاهرا برای ایرانی های ساکن در ایران گذاشتید ولی خب حقیقتش من دوستان زیادی هنوز در ایران دارم که باهم در ارتباطیم و دارن توی این بخشها کار میکنند. میتونم موثر باشم و هم اینکه خودمم پولی در بیارم.
اونم شروع کرد توضیح دادن که آره ما میخوایم وارد ایران بشیم. کار علمی انجام بدیم و فالن.
یه خرده چرت و پرت گفت
و منم توی دلم هرچی دهنم در می اومد بهش گفتم. فقط هی به خودم میگفتم بزار به آخر قصه برسیم. دمار از روزگار تو حروم زاده و دوستای جاسوست در میارم.
دیدم آدرس یه ایمیل و بهم داد
و گفت :
_من با کسانی که بخوام کار کنم زیاد حضوری نمیتونم و وقت ندارم ببینمشون. از طریق ایمیل باهم میتونیم در ارتباط باشیم.
توی دلم گفتم: آره ارواح عمت.
خلاصه اسمم و نوشت
و بلند شدم که بیام گفت:
_اگر میتونی دوستانی که در ایران داری و میخوان کار تحقیقاتی و پژوهشی کنند با شرکت ما، بهشون خبر بده، چون پول خوبی میدیم.
خداحافظی کردم و اومدم بیرون.
اومدم ماشینم و گرفتم و برگشتم سمت خونه امن توی پاریس.
فیلمهایی که از اون دوتا پسره و گفتگوی خودم با مَتِی والوک توی دفترش گرفتم ویواشکی ضبط کرده بودم،.....