کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۱۳۳ و ۱۳۴ _حواسم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۱۳۵ و ۱۳۶ بعد از این دقایق، موتور سوار حرکت کرد سمت ماشین قرمز که پی ان دی رو از مجیدی تحویل بگیره. اومد کنار ماشین ایستاد و جَک موتورو زد و از موتور پیاده شد. بعدش رفت سوار ماشین شد. ما نتونستیم بفهمیم کیه.. چون سرش کلاه ایمنی مشکی بود و شیشه ی کلاهش، کاملا یک دست دودی بود به عاصف گفتم: +صدام و داری؟ _آره عاکف. میشنوم. +به یکی از دوربین های پشت بوم بگو زوم کنه دقیق روی قدوبالای تحویل گیرنده پی ان دی بعد اینکه پیاده شد. هنوز سوار نشده فوری بگو الانم همین کارو کنن. _چشم عاصف بی سیم زد به یکی از بچه ها و این کارو گفت انجام بدن. دیدم اون شخص یه مردی هست با قدی حدودا ۲متر. چهارشونه. اندام ورزشکاری.. با وزنی حدود ۹۵کیلو.. پنجه‌های قوی و کلفت. سوار ماشین شد.. داشتم از استرس عملیات دیوانه میشدم که اتفاقی برای مجیدی نیفته.. فقط نگران مجیدی بودم.. بعد از چهل ثانیه اون شخص اومد بیرون. سوار موتورش شدو رفت.. اما جعبه ی قطعه پی ان دی دستش نبود!!!!! از جام بلند شدم و کاپشنم و درآوردم و انداختم روی صندلی و رفتم نزدیک مانیتور.. خیلی حساس بود اون لحظه ها.. قلبم به تپش افتاده بود..بلافاصله به عاصف گفتم: +عاصف صدام داری؟ _آره بگو +مگه مجیدی توی گوشش گوشیه ریز نداره؟ _چرا داره. +خب چرا معطلی پسس؟ صداش کنید ببینید چیشده و چرا طرف پی ان دی رو نگرفته و از ماشین پیاده شده رفته ؟؟!!! همزمان میدیدم و میشنیدم که حاجی داره صدا میزنه با گوشی خودش به گوشیه ریزی که توی گوش مجیدی بود. هی میگفت: _مجیدی. مجیدی؟؟ مجیدی چرا جواب نمیدی.. مجیدی با تو هستم.. مجیدی صدای من و داری؟؟ مجیدی صدای من و می شنوی جوابم و بده..اه.. مجیدییییی.. جواب بده... اینطور که معلوم بود مجیدی جواب نمیداد..به عاصف گفتم +عاصف شک نکن زدنش. به بچه ها بگو برن سمت ماشین. به حاجی بگو تیم رهگیری رو فعالش کنه. برن دنبال موتور سوار به طور نامحسوس. خروجی های اکباتان و با دوربین های امنیتی تشکیلات چک کنید..فورا تموم معابر و خلوت کنید.. به بچه های رهگیری بگو کسی حق درگیری نداره.. فقط تعقیبش کنند و محل اختفا رو پیدا کنند. به گشتی های توی شهر که از بچه های خودمون هستند بگو همه در آماده باش کامل باشن تا دوتا تیم رهگیری اگر گمش کردن، تیم های بعدی در شهر و همچنین نزدیکترین نیروها وارد کار بشن. الان اول از همه بفرست چند نفرو سمت مجیدی.. _چشم عاکف جان. دریافت شد. عاصف فوری بی سیم زد و گفت: _واحدها همه به سمت ماشین مجیدی.. از ۰۳۴ به کلیه واحدهای مستقر در میدان عملیات.. همه عازم بشن سمت ماشین مجیدی.. بهزاد و سیدرضا(پرادو) و علی اکبر و امیر (زانتیا) برن دنبال موتور سوار.. به هیچ عنوان بهش نزدیک نمیشید..لحظه به لحظه گزارش وضعیت و اعلام میکنید. حسین و محمد (سمند)برن سمت ماشین مجیدی.. بقیه واحدها در حالت استندبای بمونن. از توی مانیتور داشتم میدیدم که دوتا ازبچه هامون که با سمند بودن، رفتن سمت ماشین مجیدی.. پیاده شدن و فوری رفتن سمتش. دیدم درو باز کردند. به عاصف گفتم: _چخبره اونجا؟ پِیجِشون کن بچه های اونجارو فوری. عاصف هم بی سیم زد و به یکیشون گفت: _چخبره توی ماشین. بچه ها بهش جواب دادند: _مجیدی و زدند. تیر زدن نزدیک گردنش. داره خس خس میکنه. یه لحظه نزدیک بود ارتباطم با تهران قطع بشه.. هم صدا و هم تصویر.. که خداروشکر بخیر گذشت.. دیدم از توی مانیتور و شنیدم که عاصف بلافاصله بی سیم زد: _از مرکز ۰۳۴ به اورژانس ویژه.. اورژانس ویژه صدای من و داری؟؟ فوری یه آمبولانس بفرستید به موقعیت الف۲۵۶ (الف دویست و پنجاه و شش). یه مجروح داریم که تیر خورده و وضعیتمون توی اکباتان حالت حساس و حیاتی هست. به عاصف گفتم: +عاصف مگه نزدیک محل عملیات آمبولانس مستقر نکردید؟ گفت:_چرا مستقرهست، ولی تو صحنه نیست. پونصد متر عقبتر بوده که کسی شک نکنه.. خیابونارو هم خلوت کردیم.. راه‌هایی که به ورودیه محل قرار می خورد و از زمان دریافت خبر، مسدود کردیم. قشنگ داشتم فیلم و که تصویربردار از پشت بوم میگرفت و زوم کرده بود و میفرستاد روی مانیتور مرکز۰۳۴ و اونجا هم میفرستاد روی مانیتور من توی دفتر فیروزفر توی چالوس میدیدم. خیلی دلم به حال مجیدی سوخت. آمبولانس چهل ثانیه بعد از بی سیم زدنِ عاصف که پانصدمتر عقبتر از میدان عملیات بود رسید. مجیدی رو با برانکارد بردنش و سوار آمبولانس کردن، و یه تیم مراقبت رفت همراش بیمارستان تا توی بیمارستان....