📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۳۷ و ۱۳۸
مجیدی رو با برانکارد بردنش و سوار آمبولانس کردن، و یه تیم مراقبت رفت همراش بیمارستان تا توی بیمارستان شناسایی نشه و دشمن نخواد بهش آسیب بزنه.
من مونده بودم که چرا زدنش.
یه احتمال اومد توی ذهنم که بهتون نمیگم.. بعدا خودتون می فهمید. انقدر حرص میخوردم تموم معدم درد گرفته بود و رفالکس گرفته بودم.
به عاصف گفتم:
+پس بچه های ضدجاسوسی اونجا دارن چه غلطی میکنند، که عرضه ندارن یه جاسوس و دستگیر کنند.حتما من باید توی این وضعیت خودم پاشم بیام تهران؟ تا چهارتا ارشدترین های ضد جاسوسی رو بشورم بزارم روی بند، تا همه بفهمن چخبره؟
_بی کله بازی در نیار عاکف. داستان میشه واست. این جا ده تا سوراخ سمبه داره. هرکی هم داره کار خودش و میکنه.
+آره همه دارن کار خودشون و میکنن ولی خروجی تموم کاراشون شده تا این لحظه اینی که میبینی. شده این که خبرای سکوی پرتاب بیرون درز کنه. دشمن اسم دانشمندانمون و میخواد.. زنه من و گروگان گرفته.. میاد دانشمند و جوون مملکتمون و بهش یه تیر میزنه و میره.. این چه وضعشه؟ گندش و در آوردن دیگه.. من دارم قطع میکنم ارتباط و. برای من تصویر مستقیم نفرستید دیگه. حوصله ندارم گندبازیا و افتضاحات تشکیلات و ببینم.
بلند شدم هدفون و از گوشم در آوردم و پرت کردمش سمت آشغال دونیه اتاق فیروزفر و رفتم پشت سرم درو محکم بستم.
فیروزفر مات مونده بود از عصبانیتم..
دیگه جرات نکرد حتی دنبالم بیاد. زنگ زدم به مهدی. چندتا بوق خورد و جواب داد:
+مهدی سلام. کجایی؟
_سلام.. چرا انقدر عصبی هستی؟
+هیچچی مهم نیست. بهم بگو بچه های تو چیکار کردند؟ گشتی های تو تونستند سرنخ جدیدی پیدا کنند؟
_ فعلا که نه.. خبری بشه بهت خبر میدم حتما.
خداحافظی کردیم و قطع کردم
و رفتم سمت مخابرات پیش عواملمون تا برای بازیابی اطلاعات گوشی کوروش خزلی که کشته بودنش، ببینم چیکار تونستن بکنن.
یکساعت نشستم کنار طرف و نتونست اطلاعات و بازیابی کنه. دیگه داشتم کلافه میشدم از این همه کلافهای سردرگم و نداشتن سرعت در کار.
گوشیم زنگ خورد اومدم بیرون و دور
از اون کارمنده مخابرات که عامل ما بود، جواب دادم. عاصف بود:
_سلام عاکف جان. الان آرومی؟؟ میشه باهات حرف زد؟
+سلام. عاصف جان، الهی دورت بگردم عزیزم، معلومه تهران چخبره؟ این چه وضعیه عاصف؟ الان یک ساعت شده نتونستید رهگیری کنید و موتور سوارو شناسایی کنید و برسید به اتاق عملیاتشون تا دستگیرشون کنید و محل نگهداری خانومم و از زیر زبونشون بکشید بیرون و به من بگید؟؟ عاصف معلومه چتون شده اصلا؟؟ چرا همه خنگ شدن؟
_عاکف جان بخدا قسم خیلی وضعیت متفاوت شده و گره پشت گره میاد سراغمون.. جو اینجا الان سنگینه. بعد زدن کوروش خزلی و خستو توی شمال که سرنخ های ما بودند، و حالا هم زدن مجیدی حاجی بدجور عصبی و به هم ریخته روحیش
+بابا جمع کنید این مسخره بازیارو. الان مگه وقت نشستن و به هم ریختنه؟پاشید ضدجاسوسی رو تحت فشار قراربدید تا دست بجنبونه.. حاجی که معاون تشکیلاته. اختیار داره و دستش بازه. معاونت برون مرزی و ضدجاسوسی رو
به ثلابه بکشه.. بازخواستشون کنه.
_عاکف بخدا اینجا نیستی بدونی چه معمایی داریم ما... همه بچه ها ۲۴ساعته دارن کار میکنن. باور کن ما هم تحت
فشاریم از بالا. تو هم حق داری، به هر حال خانومت گروگان این پرونده هست. نمیخوام بگم درکت میکنم ولی میفهمم داری چی میکشی. عاکف صدای من و داری؟؟ الو عاکف؟؟ الووو صدام و داری؟
میشنیدم ولی از فرط ناامیدی دیگه نمیتونستم انگار حرف بزنم. اما یاد حرف اون عارف افتادم که گفت...
به زودی ان شاءالله حل خواهد شد....
به عاصف گفتم:
+آره میشنوم. میخوام با حاجی حرف بزنم.
ظاهرا حاجی پیشش بود و عاصفم گوشی رو داد بهش.گفتم:
+سلام حاجی
_سلام. آقا عاکف.. بگو.
+نگفتم بهت که اونجا خبرچین داریم؟حالا بفرما. یکی_یکی سرنخامون یا دارن اینجا حذف میشن، یا از اونجا دارن ما رو میزنن.
_منم به یقین رسیدم
+حاجی از دایره خودمون(۰۳۴)کسی آدم اونا نباشه؟
این و که گفتم عاصف عبدالزهرا که از من قاطی تر بود و پیش حاجی بود، از روی بلندگوی تلفن دفتر شنید و گفت:
_آقا عاکف دست شما درد نکنه. دم شما گرم.. شبانه روزی مثل خر داریم کار میکنیم و تهش میشیم جاسوس آمریکا؟ دست شما درد نکنه واقعا.
بهش گفتم:
+عاصف جان منظورم تو نبودی. منظورم کلی بود. ببخشید بنده انقدر صریح هستم. توی تشکیلات امنیتی هرچیزی محتمل هست. وگرنه این اخبار......