📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۲۰۳ و ۲۰۴
+....مازندران بودم تلفنی حرف زدیم و آخرش بهم نگفتی که چرا شاید نشه من متهمای این پرونده رو بازجویی کنم. الآن هم که اصلا آدم حساب نمیکنی.
_راستش و بخوای نمیخوام تحت تاثیر احساسات قرار بگیری موقع بازجویی... چون خانوادت و گروگان گرفتن...میخوام عقلانی بازجویی بره جلو.
+دستت درد نکنه.. حالا من شدم احساسی؟ من اگه احساسی بودم ، شک نکن وسط عملیات به شما و تشکیلات میگفتم گور بابای پی ان دی.. استعفام و مینوشتم و میگفتم زنم و مادرم و نجات بدید.. شما خودت که دیدی ما توی این پرونده حداقل سه چهار بار رسیدیم به نقطه صفر.. کجاش دیدی من کم بیارم؟؟ کجا غیرعقلانی کار کردم؟؟ کجا احساساتی شدم؟؟ اگر میشدم میگفتم میرم زنم و مادرم و نجات میدم. پی ان دی هم به من مربوط نیست و گور باباش.. اما یکبار همچین فکری نکردم.. بعد این همه سال این حرفت عجیبه حاجی !! حرف و تصمیم هرکی هست کاملا بچگانه هست.. یک بار از زبون من همچین چیزایی رو که خودت فکرش و داری میکنی درموردم، شنیدی؟
_خالصه دستور شخصِ حاج آقا (....) این هست که تو در بازجویی نباشی.
+لا اله الا الله...
_البته حاجی گفته اگر تو تضمین میدی یه وقت از مسیر بازجویی خارج نمیشی میتونی بری بازجویی کنی....میگفت چون پرونده برا خودشه و سر تیم خودش بوده... راستش عاکف، سر قضیه پرونده قبلی که اون کارو کردی موقع بازجویی،.. سیستم ازت خیلی ناراحته..روی این پرونده که به نوعی به خودت و خانوادت بر میگرده بیشتر نگرانی دارن که مبادا.....
اومدم وسط حرفش و گفتم
+حاجی.. اون حروم لقمه آمریکایی حقش بود.. تو میدونی من کلم نمیکشه مقابل آمریکایی جماعت آروم بشینم...اگر اینجوری آدم میخواین توی سیستم امنیتیمون، برو بگو براتون از وزارت خارجه و سیاستمدارای فعلی بیارن..من ولی آروم نمیشینم...
_ باز دیوانه شد.. باباجان، طرف و جوری زدیش توی بازجویی هنوز که هنوزه داغونه.. احساس خفگی میکنه.
عصبی شدم و از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت میزش و گفتم:
+اون به ناموس من و تو ، توهین کرد توی بازجویی. به ناموس یک ملت توهین کرد.. توی بازجویی مسخرمون میکرد.. من صدها بازجویی داشتم تاحالا.. کدوم یکی رو سراغ داری اونطور زده باشم.. خودت میدونی که بدون گوش مالی دادن حرف میکشم.. ولی اون جاسوس آمریکا و اسراییل حقش بود.. یک کلام ختم کلام.. دفعه بعد هم کسی همچین غلطی کنه، جوری میزنمش صدای سگ بده.
_عاکف، آروم باش..چرا زودی عصبی میشی..
+حاجی تو میدونی همه چیز و ولی خودت داری روی مخم راه میری..
_اگه قول میدی آروم باشی مثل همه ی پرونده های دیگه ای که بازجویی کردی، برو اینم خودت انجام بده و مراحلش و پیش ببر. اما باهات شرط سازمان و طی کردم و گفتم.. به اعصابت مسلط باش.
+آره واقعا قول میدم حرکت اضافی نکنم.
_عاکف قول دادیییییاااااا .. باز مثل قضیه جاسوس آمریکایی نشه که زدی لت و پارش کردی بهت یه نیشخند زده بود که مثلا مسخرت داشت میکرد.. اونطور نشه؟
+حاجی من برم.. انقدرم این و نگو بهم... منطق من اینه جواب استکبار و جاسوسای اشغالش و با زور باید داد...
_باشه برو..خدا بخیر کنه.
+میگم عطارو ببرن خونه ۰۵۰(صفر پنجاه..) چون چند طبقه هست و بهتره.. داریوش همسایه مادرم توی شمال که
رابطِ عطا و دیگران بود، توی خونه الف۵۴۵۸ هست..میگم اونم منتقل کنند ۰۵۰ و شیوا صادقی روهم اگر بهتره حال
عمومیش میگم اونم بیارن ۰۵۰ و هر کدومشون و جداگانه توی هر طبقه بازجویی میکنم.. از شمسیان آخرین خبر
چیه؟
_فعلا سراغ شمسیان نرو به نظرم.. اون و باید از لحاظ روانی بیشتر روش کار کنیم.. چون مشکل روحی داره.. فعلا اگر خودتم نظرت مثبت هست روی این سه تا کار کنیم ببینیم چی میگن.. شمسیان و حالا وقت هست..
+باشه.. من دارم میرم..
از دفتر حاجی اومدم بیرون و رفتم دفتر خودم..زنگ زدم به تیم حفاظتم و گفتم: _میریم تا چند دیقه دیگه ۰۵۰...
قطع که کردم دیدم مسئول دفترم اومد داخل و درو پشت سرش بست
و گفت:
_حاج عاکف، آقا عاصف عبدالزهرا اومدن.. میخوان ببینن شمارو.. بگم بیاد داخل؟
+آره بهش بگو فوری بیاد داخل.. اتفاقا باهاش کار داشتم..ضمنا، از این به بعد تنها کسی که میتونه بدون هماهنگی بیاد داخل همین عاصف هست.
رفت و به عاصف گفت میتونه بیاد داخل... عاصف اومد و بهش گفتم بشین..نشست و باهم شروع کردیم حرف زدن،
بهش گفتم:
+عاصف از این به بعدنیاز به هماهنگی نیست. کله کن بیا داخل.. الانم یه زحمتی بکش.. ظاهرا دیشب.....