📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎🌍🍎
📚
#داسـتان_یا_پنـد
📚روایت_انسان
🔖قسمت_پنجم🎬:
زمین به درگاه خداوند عجز و لابه آورد که ای پروردگار! بر من لطف فرما و از خاک من، موجودی خونریز خلق مفرما.
اما اراده خداوند بر آن تعلق گرفته بود که انسان را از خاک بیافریند و اینک زمان خلق کالبد خاکی آدم فرا رسیده بود.
پروردگار به جبرئیل دستور داد تا به زمین نزول کند و مقداری از خاک زمین را بگیرد و به عالم بالا ببرد
جبرئیل نزد زمین آمد و فرمود: ای ارض خاکی، بشارت باد بر تو که قرار است کالبدِ جانشین خداوند در روی زمین از خاک تو باشد، پس مشتی خاک بده تا به محضر پروردگار ببرم.
زمین با اندوهی در کلامش گفت: به پروردگار برسانید که مرا از این امر معاف دارند، ای جبرئیل! من خاک به شما نمی دهم.
جبرئیل پس از شنیدن این سخن با دست خالی به پیشگاه خداوند مراجعت کرد.
اما امر خدا می بایست محقق شود و اینبار میکائیل مأمور آوردن خاک شد
میکائیل هم دست خالی برگشت و پس از آن اسرافیل به این امر مأموریت گرفت و اسرافیل هم موفق به گرفتن خاک از زمین نشد.
برای بار چهارم، خداوند نظری به ملائکه مقرب درگاهش نمود و از میان آنها یکی دیگر را انتخاب کرد و روانهٔ زمین نمود.
این ملک که «عزرائیل» نام داشت بر زمین وارد شد و درخواست خاک نمود و زمین باز هم دست رد به سینهٔ ملک زد.
عزرائیل بی توجه به عجز و ناله و خواهش های زمین، پاره ای خاک از زمین برداشت و به محضر خداوند رسید.
خداوند چون این کار عظیم عزرائیل را دید، مقام او را بالاتر برد و عزرائیل را مأمور قبض روح آدم و تمام بنی بشر نمود، تا در وقت جان دادن به ناله و التماس های آنان اعتنایی نکند و جانشان را بستاند.
حال لحظهٔ خلق جسم انسان فرا رسید و خداوند با علم بی انتهایش کالبد خاکی انسان را آفرید.
کالبدی بی روح که ارادهٔ خداوند بر آن بود تا بر سر راه ملايک مقرب و فرشتگان آسمان هفتم قرار گیرد تا هر صبح و شب ملائک به او سلام کنند و نسبت به این کالبد تواضع و احترام روا دارند.
چهل سال این کالبد بر سر راه آسمان بود و ملائکه آن را احترام می نمودند و گاهی به مقام این موجود که اینک هنوز بی روح بود، غبطه می خوردند.
اما در بین مقربین درگاه خدا و آنان که در آسمان هفتم ساکن بودند، کسی بود که به دیدهٔ حقارت به این کالبد نگاه می کرد، او کسی جز عزازیل نبود.
حارث هر وقت که از جلوی کالبد آدم رد می شد به نوعی با حرکاتش به او بی احترامی می کرد و همه می دیدند که هنوز خلقت آدم کامل نشده بود که حسادت ها و دشمنی عزازییل نسبت به این موجود خاکی شروع شده بود
🔖قسمت_ششم🎬:
گویی این عالم و تمام موجوداتی که در آن خلق شده بود، مانند دانشگاه مدوّن و منظمی بود که با تمام زیر ساخت ها و کارگزاران و خدمتکاران، پایه ریزی شده بود تا موجودی که برتر از تمام موجودات خلق شده را برای تعلیم در خود بپذیرد و آن موجود کسی نبود جزء همین خلق جدید که خداوند وعده اش را به ملائک مقرب داده بود.
ملائک که خوب می دانستند کسی که قرار است جانشین خدا شود، نشانی از خدا دارد و همچون مقام ربوبی، نامحدود است، پس جای دادن یک موجود نامحدود در زمینی محدود برایشان ابهام آمیز بود و حدس میزدند این موجود به خاطر روح نامحدودش در زمین جنگ و فساد و خون ریزی به راه خواهد انداخت و از طرفی تجربهٔ اجنه بالدار و نسناس ها را هم در زمین داشتند، پس به نزد پروردگار رفتند و نه به خاطر عنادی که با امر پروردگار داشتند که این مورد باذات ملائک نمی خواند، چرا که ملائک آسمان عقلشان کامل بود و با امر خداوندی که خلقشان کرده بود عناد نمی ورزیدند، بلکه از روی تسبیح و تقدیس به پروردگار عرضه داشتند: آیا در زمین کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد و خون ها ریزد، حال آنکه ما با ستایش تو، تو را تنزیه و تقدیس می نماییم.
این سخن ملائک از روی عناد نیست و نمی خواهند بگویند که آن خلیفه را از بین ما انتخاب کن، زیرا می دانند که هر کدام از ملائک از همان ابتدای خلقتشان وظایف خاصی داشتند، پس نمی خواهند یکی از آنان را جایگزین ادم کند، فقط برایشان سؤال است.
و خداوند، این عالم بر خفیّات و این گشاینده ابهامات، به مخلوقش فرصت سوال می دهد و با جوابی مناسب او را اقناع می نماید، پس در اینجا سخن ملائکه را مبنی بر خون ریز بودن آدم و همچنین عبادت کامل ملايک رد و انکار نمی کند بلکه جوابی در خور به ملائک میدهد ومی فرمایند: من چیزی می دانم که شما نمی دانید و سپس بدون اینکه جواب نظری به ملائک دهد، عملا به آنها جواب میدهد.
لحظهٔ موعود فرا رسید و پروردگار عالمین، از روح مقدس خود در کالبد خاکی و بی روح آدم دمید و حضرت آدم با ارادهٔ خداوند قدم به عرصهٔ وجود گذاشت.