کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_سه🎬: فرعون و فرعونیان برای سرکوب و ب
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_چهار🎬: فرعون غلتی در تخت خواب زد و اینبار به پهلوی چپ گشت، تازه چشمانش گرم شده بود که باز دوباره همان خواب را دید. او تاجی زرین بر سر داشت در تخت طلاکوب خود نشسته بود که ناگهان بادی وزیدن گرفت، دیوارهای قصر همچون پرده هایی نازک به کناری رفت. باد داغی از سمت سرزمین بیت المقدس به صورتش خورد و سوزی شدید در جانش افتاد، به همان سمت نگاه کرد، شعله های بلند و جان دار آتش را می دید که در هوا زبانه کشیده است. باد به شعله ها می خورد و آتش به سرعت پیش می آمد و در یک لحظه تمام سرزمین مصر مملو ازآتش شد. فرعون هراسان از تخت به زیر آمد، حکومت و مملکتش در آتش می سوخت و او نمی توانست کاری کند. فرعون دستش را سایبان چشمانش کرد و کمی دورتر را نگرست، همه جا در آتش می سوخت، فقط تک و توک خانه هایی بود که شعله های آتش با آنها کاری نداشت، انگار این آتش مأمور سوزاندن جاهایی خاص بود، در این هنگام،سربازی جلو آمد و فریاد زد: پادشاها! همه جای مصر را آتش فرا گرفته جز خانه های قوم بنی اسرائیل، همه جا می سوزد و خاکستر می شود جز بیوت بنی اسرائلیها... فرعون دستش را مشت کرد و همانطور که بر زانویش می زد فریاد کشید: آتش را خاموش کنید و تیغ بر بنی اسرائیل کشید هنوز حرف در دهان فرعون بود که ناگهان شعله ای آتش بر قصرش افتاد و همه جا را فراگرفت و اینک گرداگرد فرعون دایره ای حجیم از آتش بود. سوز و گرما و دود و آتش نفس فرعون را تنگ آورده بود و برای فرار از این کابوس تکانی خورد و چشمانش را باز کرد. فرعون همانطور که نفس نفس میزد و عرق بر پیشانی اش نشسته بود جامی آب طلب کرد و غلام کنار تختخواب آبی خنک در جام ریخت و به دستش داد. فرعون جام را به لبانش نزدیک کرد و می خواست جرعه ای آب بنوشد که به یاد خوابش افتاد، دستانش شروع به لرزیدن کرد و جام از دستش افتاد و از جا بلند شد و باصدایی لرزان فریاد زد: خوابگزاران....کاهنان معبد ...همه را احضار کنید. او خوابی بس هولناک را چندین بار دیده بود و حالا از ترس و دلهره ی تعبیر این خواب بر خود می لرزید. سربازی با شتاب ازقصر خارج شد تا خود را به معبد برساند و امر فرعون را به سمع خوابگزاران و کاهنان برساند و از آن طرف مرد نفوذی با لباس هایی مملو از خاک و لبانی خشک و‌چهره ای آفتاب سوخته وارد قصر شد و تقاضای دیدار فرعون را نمود. مأموران نفوذی فرعون علامتی مخصوص داشتند و در هر ساعت از شبانه روز می توانستند تقاضای دیدار فرعون را نمایند. ورود جاسوس را به فرعون اطلاع دادند و... ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎