اوستا مراد داشت عنبرنساهارو میشمرد و حساب کتاب می کرد که مظفر رو دید که به خودش می پیچه😰، از دور صداش کرد و سلام کرد و پرسید: چی شده پسرم؟ چرا به خودت می پیچی؟ مظفر گفت: روم به دیوار دستشویی دارم. اوستا گفت: خوو اینکه کار نداره بیا خونه ما اینجاست برو دستشویی. مظفر خوشحال شد 🤩 و سریع دنبال اوستا راه افتاد. از دستشویی که بیرون اومد پاچه هاش بالا بود و ازش آب 💧می چکید. اوستا پرسید: پسر این چه وضعشه؟ مگه رفتی حموم؟ مظفر سرش رو پایین انداخت و گفت: ببخشید اوستا! من هربار که میرم دستشویی، فکر میکنم پاچه هام نجس شده و بعدش روش یک بار آب شلنگ می ریزم و می چلونم که ادرارش رفع بشه بعدم یکبار دیگه روش می گیرم تا مطمئن بشم که پاک شده. اوستا گفت: خب اینو که دیگه همه بلدند چی کار کنند... مظفر گفت: چی کار❓ اوستا گفت: قبل از اینکه دستشویی کنی یکم آب شلنگ رو باز می کنی، اینطوری اگر ادرار هم با آب شلنگ قاطی بشه پاکه پاکه و نیازی به آب کشیدن نیست. مظفر یه دور با خودش مرور کرد: آب شلنگ💦 رو باز کنم که اگر آبی هم پاشید مطمئن باشم که پاکه. اوستا گفت: نمیخواد شیر آب رو زیاد باز کنی اسراف بشه هااا. مظفر گفت: بله بله حتما.. 🤲 خدا مشکلاتت رو برطرف کنه اوستا که مشکل منو حل کردی... @davat_namaz