دیباج ۱۱۸ 🔶اقیانوس آرام غربی 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌نزدیک غروب بود که از خودرو اجاره‌ای که ما را از مرز مهربان به کربلا آورده بود، پیاده شدیم. وارد یکی از فرعی‌های شارع العباس شدیم. جمعیت زائران چون نهرهای جاری از رودی بزرگ، در حال آمدوشد بودند. 📌همسفرانم اولین بار بود که پای در این سفر گذارده بودند. حیرت و شوق را می‌توانستی به‌خوبی در چهره‌ و برق چشمانشان بخوانی. 📌گشتیم دنبال موکبی یا حسینیه‌ای برای بیتوته. مردی میان‌سال ما را به ساختمانی سه‌طبقه راهنمایی کرد که طبقه سومش به اسکان خانم‌ها اختصاص داشت. پیش از ورود هم از مشکل قطعی برق مطلعمان کرد تا بعد گله‌گذاری نکنیم. از او تشکر کردیم. 📌پس از یکی دو ساعت استراحت، برای تشرف به حرم آماده شدیم. بساط پذیرایی از زائران، کوچه‌های تنگ و باریک اطراف شارع العباس را که از دو طرف با بساط دست‌فروش‌ها و مغازه‌دارها، تنگ و باریک شده بود، باریک‌تر کرده بود. 📌شاخص‌ترین و چشم‌گیرترین وسیله پذیرایی، ظرف‌های کوچک آب بود که می‌توانستی آن را با یک جرعه سر کشی و بعد که جگرت خنک شد، یاد از جگر تشنه حسین کنی. گویی عراقی‌ها، شرمنده از کرده پیشینیان خود، قصد دارند آبی که از حسین و خاندانش دریغ شد را به روی زائرانش باز نگاه دارند. 👇