تجربه‌نگاری 🔶بی‌تفاوت نباشیم! 📌داشتم از دخترم نورا عکس می‌نداختم. تو عکس متوجه این دختر شدم که کنار موکب امام حسین(ع) وسط یک جمعیت مذهبی با این وضعیت اومده بود.. خلاصه که طاقت نیاوردم. با نورا رفتیم سراغش. 📌گفتم: سلام عموجان! سلام کرد با تعجب! گفتم: عموجان! شما چند سالته؟ (تازه فهمید قضیه چیه.) گفت: عمو! من ۱۶ سالمهريال کوچیکم هنوز. گفتم: عموجان! ۱۶ سال ؟؟!!! میدونستی اگر ۳۰ سال پیش ۱۶ سالت بود الان پسرت بازنشسته ارتش بود؟ خندید، یخش باز شد. گفتم حالا که خندیدی، می‌دونی لباست مناسب اینجا نیست؟ گفت: زشته عمو؟ گفتم: نه برای خونه خیلیم قشنگه. بازم خندید. گفتم: عموجان! لباس اول در شان دختر خانم مودبی مثل شما نیست. بعدم، در شان این مکانی که به اسم امام حسین برپا کردن، نیست.👇