دفاع مقدس
🌷🌷🌷جنگی که بود ... ➖➖➖ راهی که هست ...⏳ ۲۲ تیرماه ۱۳۷۸ -رحلت استاد علی صفایی حائری (عین.صاد)، پدر
💠عشق به پرواز و لقاء دوست در علی صفایی حائری(عین.صاد) موج می‌زد 🔹در بهمن ۱۳۶۲ به عنوان مبلغ از طرف حوزه علميه قم عازم ‏هاى‌جنگ شد كه از اوائل بلوغ اين كشش و اين عشق و احساس به مرگ و شهادت را در خود احساس مى‌‏كرد و اين عشق و احساس ريشه در تنگى دنيا و حالت‌‏هايى‏ داشت كه از پدر خويش نسبت به مرگ مشاهده مى‌‏كرد. 🔸یکی از شاگردان استاد می‌گوید: بارها شنيده بوديم كه مى‏‌گفت: مَثَل من مَثَل مسافرى است كه حتى بار و ساكش را زمين نگذاشته و هر لحظه آماده رفتن و حركت است. 🔹با فرزند بزرگش محمد، بسيارى از حرف‏ها و حديث‏ها نسبت به ايشان فروكش كرد و به خاموشى گراييد. و هنگام رفتن محمد به جبهه و اجازه او از پدر، اين چنين گفته بود: ─ «من شماها را بزرگ نكرده‏‌ام تا در پيرى عصاى دست من باشيد. شماها را حتى براى خودم و كارهاى خودم نخواسته‏‌ام. خواسته‌‏ام تا نور چشم خدا و اولياى او باشيد، نه سنگى در راه و خارى در چشم و استخوانى در گلو. تمامى انتظار و دعا و خواسته‏‌ام براى وجود گسترده و بارور شما بوده، تا از كسانى باشيد كه خداوند در برابر فرشته‌‏ها به شما مباهات كند و از شما در آسمان به بزرگى ياد نمايد.» ➖... و گفته بود: ─ «بابا! اول شو بعد به جبهه برو»؛ كه بايد ديد و آمد و تمامى راه را هم ديد، نه اين كه آمد و ديد. آنها كه مى‌‏آيند تا ببينند، گرفتار نوسان‌‏ها مى‌‏شوند و رنگ مى‌‏بازند.