⚪️ معجزه باد !!
نزدیک پل ایستگاه دوازده، برای شکست حصر آبادان به کمین نشستیم. محمد بلند فریاد کشید: ”نصر من الله و فتح قریب.“ انفجارهای مهیب زمین را لرزاند. گلوله ها با گراهای از پیش تعیین شده روی هدف ها کوبیده می شد. بادی از سمت کارون شروع به وزیدن کرد. گرد و خاک با بوی نفت در هوا پخش شد. در تمام مدتی که نقشه عملیات را کشیده بودیم به لوله های نفت فکر نکرده بودیم!. ”دعا کنید که باد از کار بیافتد. به طرف سنگرها عقب نشینی کنید.“؛ محمد در کنار نیروها، پیشانی به خاک گذاشته بود و دعا می خواند. باد قطع شد و فریاد حمله از هر طرف شنیده می شد. منطقه از جنازه های عراقی ها پر شده بود و صف اسیران لحظه به لحظه طولانی تر می شد. محمد و یارانش از اینکه توانسته بودند فرمان امام را به انجام برسانند در پوست خود نمی گنجیدنند.
خاطره ای از شهید جهان آرا
فرمانده سپاه خرمشهر
دوران جنگ تحمیلی