🎧 داستان صوتی ( نبرد در کردستان )
علی: من...من چیکار کنم!...چیکار کنم ؟! خدایا منو ببخش، منو ببخش... دیر رسیدم
ایرج: یعنی چی این حرف؟! چرا خودتو مقصر میبینی؟! جنگ شهری که یه هفته کار داشت رو یه صبح تا غروب جمش کردیم،علی هنوز زخم سرت از درگیری مهاباد خونریزی داره!همین الانشم باید بیمارستان باشی نه تو باتلاق گِل کَندولان...از دیروز تا الان پلک رو هم نذاشتی
علی: اگه زودتر میرسیدیم الان سر این بچه ها رو نبریده بودن،بدنهاشون رو تکه تکه نکرده بودن!!