[ Photo ] 💠 غرق در بوسه ! !! 🌸 ريخته بودند دور و برش و سر و صورت و بازوهاش رو مي‌بوسيدند. هر كار مي‌كردي،‌ نمي‌توانستي حاجي را از دستشان خلاص كني. انگار دخيل بسته باشند، ول كن نبودند. بارها شده بود حاجي،‌ توي هجوم محبت بچه‌ها صدمه ديده بود؛ زير چشمش كبود شده بود، حتي يك ‌بار انگشتش شكسته بود. 🍀 سوار ماشين كه مي‌شد،‌ لپ‌هايش سرخ شده بود؛‌ اینقدر كه بچه‌ها لپ‌هاش رو برداشته بودند براي تبرّك! بايد با فوت و فن براي سخنراني مي‌آورديم و مي‌برديمش. ➖ خب، حالا قِصِر در رفت! يواشكي آوردنش! وقتي خواست بره‌ چي؟ 🌼 بين بچه‌ها نشسته بودم و مي‌شنيدم چي پچ ‌پچ مي‌كنند. داشتند خط و نشان مي‌كشيدند. حاجي را يواشكي آورده بوديم و توي چادر قايمش كرده بوديم. بعد كه همه جمع شدند، حاجي براي سخنراني آمد. 🌴 بعد از اتمام صحبت‌هاش سريع سوار ماشين كرديمش. تا چند صد متر،‌ ده بيست نفري به ماشين آويزان بودند. آخر سر مجبور شديم بايستيم و حاجي بياد پايين. 💕 عشق و ارادت قلبی رزمنده ها به حاج همت 🌷 یاد سردار بی‌سر ((حاج محمد ابراهیم همت)) ، فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) به خیر باد! 🆔 @revayate_fath ✔️JOIN ✅ به کانال "روایت فتح بپیوندید