دفاع مقدس
" موقعی که بچه ها سینه کش خوابیده بودند مهدی بلند شد و شروع کرد به رجز خواندن : 🇮🇷"منم مهدی خندان ،
مهدی خندان، فرمانده تیپ عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) در پاییز ۶۲ همزمان با اربعین حسینی در مرحله سوم عملیات والفجر ۴ در ارتفاعات کانیمانگا، هنگام عبور از میدان مین و سیم خاردار، توسط گلوله تیربار دشمن به درجه رفیع شهادت می‌رسد «منم؛ خندان، مهدی خندان، پسر امام قلی خان!» حدود 20 متر به‌طرف آن موضع چهارلول جلو رفت، که یک موضع تیربار دوشکای دشمن، متوجه حرکت او شد و او را هدف قرارداد. اولین تیر به اطراف سر مهدی اصابت کرد و ضربه گلوله دوشکا، به‌قدری شدید بود که مهدی را روی سیم‌های خاردار پرت کرد. بعدازآن؛ تیرهای بعدی پیاپی به بدن او اصابت کردند. کماندوهای دشمن از رأس قله 1904 سرازیر شده و با آرایش دشت بان، در حال پایین آمدن بودند. به‌واسطه نور ماه، صحنه کاملاً به‌طور واضح قابل‌دیدن بود. شبح قامت کماندوهای دشمن، کاملاً برای ما مشخص بود. دیگر جای ماندن نبود و مقاومت بیشتر هم فایده‌ای نداشت. نیروهای مستقرشده در پشت آن سیم‌های خاردار، عقب‌نشینی خودشان را شروع کرده بودند. درعین‌حال؛ سعی کردیم جسد شهید مهدی خندان را به عقب بیاوریم. سینه‌خیز، خودمان را به مهدی رساندیم و دو طرف لباس او را گرفتیم و به حالت نیم‌خیز، روی زمین به عقب کشیدیم. باوجودآنکه به‌واسطه وجود سنگ‌های بزرگ و ناهمواری‌های زمین، حمل جسد بی‌جان خندان سخت بود، اما چندنفری این کار را کردیم. کماندوهای دشمن هم حالا دیگر خیلی به ما نزدیک شده بودند. در همان گیرودار؛ لباس شهید خندان به سیم‌خاردار گیر کرد و به پشت- به حالت نیم‌خیز- روی سیم‌ها افتاد. تلاش ما برای جدا کردن لباس و جسد بی‌جان مهدی از تیغه‌های سمج سیم‌های خاردار، نتیجه نداد و مجبور شدیم خودمان را به عقب برسانیم. این شد که پیکر او، روی سیم‌های خاردار باقی ماند. از جمله رویدادهای شگفت مرتبط با شهادت معاون تیپ عمار، پیش‌بینی صحیح وی نسبت به حوادث پیش رو بود. چه اینکه او به روحانی معتمد لشکر 27، محمدرضا پروازیان، سه روز جلوتر گفته بود، من هفتادودو ساعت دیگر به شهادت می‌رسم. پروازیان با توجه به آن ماجرا گفته است: وقتی‌که به پشت‌روی سیم‌خاردار دشمن افتاد، من از برادری که امروز هم زنده است، همان موقع پرسیدم: فلانی ساعت چند است؟ گفت 11:15 دقیقه. یعنی از همان وقتی‌که سه روز قبل مهدی به من گفته بود، هفتادودو ساعت دیگر شهید می‌شوم تا لحظه‌ای که شهید شد، دقیقاً هفتادودو ساعت طول کشید. منبع: بابایی، گل علی، کوهستان آتش